یکی از مسائلی که در قرآن بر آن تاکید شده، عدم تکفیر مسلمانان است. قرآن راهکارهایی به مسلمانان پیشنهاد کرده است تا از این پدیده که جان مسلمانان دیگر را به خطر میاندازد، جلوگیری کند. یکی از روشهای قرآن شتاب نورزیدن در تکفیر کسی است که اظهار اسلام میکند. هم¬چنین توصیه به شک نکردن در اسلام دیگران، توصیف کردن دو گروه مسلمان در حال جنگ به ایمان، امر به اصلاح بین دو گروه در حال نزاع و با عظمت نشان دادن خون مسلمان، از راههای علاج تکفیر میباشد که قرآن به آن پرداخته است. این نوشتار در پی آن است تا با موشکافی در آیات الهی، روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر را بیان کند.
کلیدواژگان: روش قرآن، علاج، تکفیر، عدم شک، ایمان، اصلاح، خون مسلمان.
مقدمه
در طول تاریخ اسلام، افراد و گروههایی بودهاند که مخالفان خود را تکفیر میکردند و با کوچکترین عاملی آنان را از دین اسلام خارج کرده و حکم به وجوب قتل آنان میدادند. همواره تکفیر گروهى از مسلمانان توسط گروهى دیگر به دلیل معارض بودن مبانى و یا عدم فهم مبانى یکدیگر، موجب وارد شدن آسیبهای زیادى به امت اسلامى گردیده است. از نظر اسلام، مسلمان کسی است که شهادتین را بر زبان جاری میسازد؛ گرچه در باطن، اعتقاد دیگری داشته باشد. بر اساس شریعت اسلامی، صحیح نیست فرقهای اسلامی و یا فردی از امت اسلامی را بیدلیل متهم به کفر کند، مادامیکه اعتراف به شهادتین کند، و ضرورتی از ضروریات دین را انکار نکند. به همین سبب در این نوشتار، سعی شده است تا راهکارهای قرآن، در علاج و جلوگیری از پدیده خطرناک و مخرب تکفیر بیان شود و این که قرآن از چه طریقی با این پدیده مبارزه کرده است. از آنجا که گروههای تکفیری خود را مسلمان، و مسلمانان دیگر را کافر میدانند، ضروری است تا برای همه مشخص شود که روش این گروه، خلاف قرآن و اسلام اصیل است. در خصوص این موضوع با عنوانهایی؛ مانند تکفیر در قرآن و سنت، به آن پرداخته شده، اما بیشتر به صورت کلی گویی بوده است، ولی در این نوشتار به آیات به صورت جزئی و با دقت بیشتر پرداخته شده است، تا موضوع کاربردیتر شود. این مقاله، موضوع خود را چنین دنبال کرده است: معنای لغوی و اصطلاحی تکفیر، روش قرآن در علاج تکفیر، حق تکفیر از آنِ چه کسی است و در پایان به مخالفت تکفیریها به ویژه وهابیت، از منش قرآن پرداخته شده است.
تکفیر در لغت و اصطلاح
واژه تکفیر مصدر باب تفعیل است که از ریشه «کفّر یکفّر» گرفته شده و ثلاثی مجرد آن «کفر» است. کفر در لغت همان طور که در المفردات آمده، به معناى پوشاندن شىء است. شب را کافر گویند چون اشخاص را مىپوشاند و زارع را کافر گویند، زیرا تخم را در زمین مىپوشاند، بعد گوید کفر نعمت، پوشاندن آن است با ترک شکر و بزرگترین کفر، انکار وحدانیت خداوند یا نبوت است.
زبیدی و جوهری کفر را به ضد ایمان معنا کرده و در ادامه تکفیر را به فروتنى، محوکردن و از بین بردن چیزى معنا کردهاند. زبیدی یکی از معانی تکفیر را کافر دانستن دیگران دانسته است: وکفره تکفیرا: نسبه إلى الکفر. در کتاب معجم اللغه العربیه المعاصره نیز آمده است: «کفَّر الشَّخصَ: کفّره: حمله على الکفر و نسبه الیه و قال له کفرت»؛ تکفیر یک شخص؛ یعنی که او را کافر دانسته، یا نسبت کفر به او داده و یا به او گفته شود کافر شدی. وی در ادامه گوید: به عدهای که جماعت تکفیری میگویند به این سبب است که این گروه، افرادی سختگیری هستند که اهل معصیت را به کفر متهم کرده و عده زیادی را تکفیر و به قتل میرسانند. عبدالمنعم نیز در ذیل ماده تکفیر گوید: تکفیر نسبت دادن یکی از اهل قبله به کفر است.
از بین این معانی که برای کفر گفته شد، هنگامیکه به صورت مطلق آورده شود، غالباً به معنی ضد ایمان به کار میرود، هم¬چنان که ملا علی قاری به این مطلب اشاره کرده است.
کفر در اصطلاح همان طور که ایجی گفته، عدم تصدیق پیامبر و انکار یکى از ضروریات دین است. ابنحزم نیز گوید: کفر در دین، صفت کسی است که آنچه که خدا ایمان به آن را واجب کرده است، بعد از اتمام حجت انکار کند. ابنتیمیه نیز معتقد است کفر، عدم ایمان به خدا و رسول است. وی در جای دیگر کفر را انکار ضروری دین و احکام متواتر دانسته است. در کتاب دیگرش نیز گوید: همانا کفر عبارت است از تکذیب رسول خدا از آنچه خبر داده است و امتناع از پیروی حضرت در صورتی که علم به صدق پیامبر(ص) دارد؛ مانند: فرعون و یهود و مثل آنها. فخر رازی گفته است: کفر به معنی عدم ایمان؛ یعنی عدم تصدیق ضروریاتی است که پیامبر(ص) آورده است. ابنالوزیر نیز میگوید: اصل کفر تکذیب عمدی چیزی از کتاب خدا یا یکی از پیامبران است و یا تکذیب چیزی که پیامبران آن را آوردهاند البته در صورتیکه آن چیز به طور مشخص از ضروریات دین باشد.
بنابراین کفر در اصطلاح عبارت از عدم ایمان به خدا، رسول و انکار ضروری دین است. طبق این تعریفی که از علمای اهل سنت ذکر شد، کسی که منکر خدا، نبوت و ضروریات دین نباشد، از دایره کفر خارج است. تکفیر نیز به این معناست که شخصی یک نفر از مسلمانان را کافر بداند.
بخش اول) تأمل و عدم شک دراسلام دیگران
الف) عجله نکردن در حکم کردن در مورد دیگران
از روشهای قرآن در علاج پدیده تکفیر، امرکردن مؤمنان به درنگ و عجله نکردن در حکم به عدم اسلام دیگران است که این امر در حالت جنگ صادر شده است. خداوند میفرماید:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَهٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً)؛ ای کسانى که ایمان آوردهاید هنگامى که در راه خدا گام بر مىدارید (و به سفرى براى جهاد مىروید) تحقیق کنید و به کسى که اظهار صلح و اسلام مىکند نگویید مسلمان نیستى، به خاطر این که سرمایه ناپایدار دنیا (و غنائمى) به دست آورید، زیرا غنیمتهاى بزرگى در نزد خدا (براى شما) است، شما قبلاً چنین بودید و خداوند بر شما منت گذارد(و هدایت نمود) بنابراین (به شکرانه این نعمت بزرگ) تحقیق کنید، خداوند به آنچه عمل مىکنید آگاه است.
در روایات و تفاسیر شأن نزولهایى درباره این آیه نقل شده است که با هم شباهت دارند؛ از جمله این که: پیامبر بعد از بازگشت از جنگ خیبر، اسامه بن زید را با جمعى از مسلمانها به سوى یهودیانى که در یکى از روستاهاى فدک زندگى مىکردند فرستاد، تا آنها را به اسلام و یا قبول شرایط ذمه دعوت کنند. یکى از یهودیان به نام مرداس که از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان خود را در پناه کوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت، در حالى که به یگانگى خدا و نبوت پیامبر گواهى مىداد. اسامه بن زید به گمان این که مرد یهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مىکند و در باطن مسلمان نیست، به او حمله کرد و او را کشت و گوسفندانش به غنیمت گرفت؛ هنگامى که خبر به پیامبر رسید پیامبر از این جریان سخت ناراحت شد تا این که آیه فوق نازل شد.
با دقت در آیه به این نکته پی میبریم که نباید در اطلاق کفر بر دیگران و لو این که قبلاً کافر بوده یا این که در باطن کافر، ولی به ظاهر ادعای اسلام کرده و شهادتین بر زبان جاری کرده است، عجله کرد، بلکه باید سخنش را پذیرفت.
طبری مفسر سرشناس اهل سنت این آیه را مخصوص زمان جنگ دانسته و آن را به عدم عجله در تکفیر دیگران تفسیر کرده است:
(إذا ضربتم فی سبیل الله) یقول إذا سرتم مسیر ا لله فی جهاد أعدائکم (فتبینوا) یقول فتأنوا فی قتل من أشکل علیکم أمره فلم تعلموا حقیقه إسلامه ولا کفره ولا تعجلوا فتقتلوا من التبس علیکم أمره ولا تتقدموا على قتل أحد إلا على قتل من علمتموه یقینا حربا لکم ولله ولرسوله؛ زمانی که در راه خدا گام برمیدارید؛ یعنی زمانی که برای خدا در مسیر جهاد با دشمنان هستید. تحقیق کنید؛ یعنی در قتل کسی که امرش بر شما مشکل شده است و نمیدانید که آیا او واقعاً اسلام آورده و یا کافر است، عجله نکنید تا مبادا کسی را به قتل برسانید و کسی را نکشید مگر این که به یقین بدانید که او با شما، رسول و خدا قصد جنگ دارد.
البته وی برای روش شدن مطلب به معنی لغوی «فتبینوا» اشاره کرده و آن را به تأنی و درنگ ـ خلاف عجله ـ معنی کرده است.
بیضاوی نیز همین تفسیر را کرده و معتقد است مراد از «فتبینوا» عدم عجله در حکم کردن به کسی است که در جنگ، اظهار اسلام میکند و در ادامه گوید: ولا تبادروا إلى قتلهم ظنا بأنهم دخلوا فیه اتقاء وخوفا فإن إبقاء ألف کافر أهون عند الله من قتل امرئ مسلم وتکریره تأکید لتعظیم الأمر؛ در قتل آنها به این گمان که از ترس و تقیه داخل در اسلام شدهاند، عجله نکنید. همانا باقی بودن هزار کافر نزد خدا از قتل یک مسلمان آسانتر است و تکرار« فتبینوا» تاکید بر عظمت این امر است.
غزالی نیز در خصوص عدم عجله در تکفیر مسلمانان چنین گفته است: شایسته است که از تکفیر اگر راهی بر آن پیدا نشد، دوری کرد؛ زیرا مباح دانستن خون مسلمان که به توحید اقرار دارد، اشتباه است و اشتباه در ترک هزار کافر (زنده ماندن) از ریختن خون یک مسلمان آسانتر است.
ناصر سعدی، مفسر مورد اعتماد وهابیان نیز در تفسیر جمله «فتبینوا» میگوید: زمانی که کسی برای جهاد با دشمنان خدا آماده شده است و به مقابله آنها میرود، او مأمور به جستوجو در خصوص کسی است که میگوید من اسلام آوردم و قرینه محکمی نیز بر این دلالت دارد. کسی که تظاهر به اسلام در موقعیت جنگ میکند، به سبب حفظ جان خود از کشته شدن است، ولی آیه دلالت دارد که باید درباره او درنگ کرد و جستوجو کرد تا امر روشن شود و گرفتار اشتباه نشد.
وی هم¬چنین در جای دیگر در ذیل همین آیه، به فایده عدم عجله در حکم به کفر دیگران پرداخته و معتقد است درنگ کردن در این امور باعث فواید زیاد و موجب دفع شر بزرگ میشود. با این کار دین آن شخص معلوم میشود به خلاف آن زمانی که با عجله درباره کسی حکم کنی؛ زیرا در صورت عجله کار به جایی کشیده میشود که شایسته نیست.
فخر رازی نیز در ذیل آیه گوید: مقصود از این آیه مبالغه در تحریم قتل مؤمنان بوده و مبالغه در ترکِ قتل آن هاست تا خون حرامیبه تأویل ضعیف ریخته نشود.
با دقت در آیه و نگاهی که مفسرین به آن داشتهاند، به خوبی فهمیده میشود که چگونه خداوند امر به تأنی در حکم به تکفیر دیگران کرده است، آن هم در بدترین زمان ها؛ یعنی موقع جنگ که گمان دروغ و فریب میرود ولی خداوند در این حالات نیز دستور میدهد که درباره آن شخصی که تظاهر به اسلام میکند، عجله نکرده و او را به کفر متهم نکنند؛ هم¬چنان که قرطبی نیز به این مطلب اشاره کرده است که: در فقه، حکم کردن به ظاهر ملاک و معیار است نه باطن. در اهمیت این مطلب همین بس که در آخر آیه امر به عدم عجله کردن تکرار شده است (فتبینوا ان الله بما تعلمون خبیرا) در حقیقت خداوند میخواهد بفرماید که چه قدر حکم به تکفیر خطر دارد.. نفی اسلام از احدی جایز نیست مگر این که دلیل قطعی بر تکفیر او وجود داشته باشد. روایات نیز این مطلب را تایید میکنند؛ مثلاً این که اسامه بن زید میگوید: رسول الله ما را به سوی قبیله حُرقات فرستاد. صبح بر آنها یورش بردیم و شکستشان دادیم. من و یک انصاری به مردی از آنها رسیدیم. هنگامیکه بر او مسلط شدیم، لا إله إلا الله گفت. مرد انصاری، دست نگه داشت ولی من آن قدر به او نیزه زدم که کشته شد. هنگامیکه به مدینه آمدیم و خبر به نبی اکرم رسید، فرمود: ای اسامه! بعد از این که لا إله إلا الله گفت، او را کشتی؟ گفتم: او برای نجاتش، شهادت آورد. سپس رسول خدا آن قدر این جمله را تکرار کرد که من آرزو کردم ای کاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم.
ب) عدم شک در اسلام دیگران
از روشهای قرآن در علاج پدیده تکفیر، نهی از تشکیک در اسلام دیگران و حکم به کفر آنها حتی در زمان جنگ است. قرآن در این میفرماید: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً)؛ به کسى که اظهار صلح و اسلام مىکند، نگویید مسلمان نیستى.
از این آیه فهمیده میشود که وقتی کسی اظهار اسلام کرد، واجب است که حرف او را قبول کرده و او را کافر ندانست . از اطلاق این دستور نیز چنین برداشت میشود که نباید سخن آن کسی که ادعای اسلام میکند، حمل بر تقیه و یا ترس او بکنند، بلکه باید سخن او را که میگوید: من مسلمانم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت.
فخر رازی نیز در ذیل بیان معنی سلام، شبیه همان کلام بیضاوی را ذکر کرده است: سلام دو معنا دارد یکی این که مراد از سلام، تحیت بر مسلمانان است؛ یعنی وقتی کسی به شما با سلام تحیت گفت، نگویید او این کلمه را به سببِ پناه آوردن به شما گفت و حرف او را قبول نکرده و بر او شمشیر کشیده و و مالش را تصاحب کنید، بلکه در این خصوص دست از او برداشته و سخن او را در آنچه به ظاهر گفته است، قبول کنید و معنی دیگر سلام این است که کسی که از جنگ با شما دست کشیده است، نگویید مؤمن نیستید.
طبری در ذیل این بخش از آیه نساء، به جنگ نکردن با شخصی که اظهار اسلام کرده، اشاره میکند: ولا تقولوا لمن استسلم لکم فلم یقاتلکم مظهرا لکم أنه من أهل ملتکم ودعوتکم لست مؤمنا؛ کسی که تسلیم شما شده است و با شما جنگ نمیکند و به ظاهر میگوید من از اهل دین شما هستم، نگویید مؤمن نیستی.
شوکانی تفسیر جالبی از این قسمت آیه کرده است: مراد از نهی در «لا تقولوا لمن القی…»، نهی مسلمانان از مسامحه در آنچیزی است که کافر درباره اسلامش به آن استدلال کرده است و هم¬چنین نهی مسلمانان از این است که بگویند تظاهر به اسلامِ کافر به سبب پناهندگی و تقیه بوده است.
بنابراین طبق این آیه اصل در حکم به اسلام دیگران، ظاهر است نه باطن؛ یعنی در خروج شخصی از کفر، تظاهر به اسلام کافی است، همان طور که علمای اهل سنت این اصل را قبول کردهاند و بر آن تاکید میکنند. شاطبی در کتاب الموفقیات به این مسئله اشاره کرده است: اصل در احکام، حکم به ظاهر است، هم¬چنان که پیامبر با این که از طریق وحی منافقان و غیره را میشناخت، ولی طبق ظاهر عمل میکرد.
بخش دوم) توصیف به ایمان و تاکید بر اخوت ایمانی
الف) وصف طوایف متحاربه به ایمان
از روشهای قرآن در علاج انحرافات افراد و جامعه، تنبیه به اصل ایمان است. خداوند طایفههای مسلمانان را که در حال جنگ با هم هستند، اهل ایمان نامیده است:
(وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)؛ هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پردازند در میان آنها صلح بر قرار سازید و اگر یکى از آنها بر دیگرى تجاوز کند با طایفه ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد، هرگاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد) در میان آن دو بر طبق عدالت صلح بر قرار سازید، و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالتپیشهگان را دوست دارد. مؤمنان برادر یکدیگرند، بنابراین میان دو برادر خود صلح بر قرار سازید، و تقواى الهى پیشه کنید تا مشمول رحمت او شوید.
شأن نزول این آیات به دلیلِ نزاع بین دو طایفه معروف مدینه؛ یعنی اوس و خزرج بوده است.
همچنان که میبینیم در این آیه جنگیدن مسلمانها با یکدیگر، که از گناهان کبیره است، موجب خروج از دایره مسلمانی نشده است . بخاری نیز با استدلال به این آیه و آیات دیگر معتقد است شخص با گناه کردن، هرچند آن گناه بزرگ باشد، از دایره ایمان خارج نمیشود. ثعلبی نیز با استدلال به این آیه میگوید: این آیات دلالت بر این دارد که بغی، ایمان را از بین نمیبرد؛ زیرا خداوند آنها را در حالی که اهل بغی هستند، برادران ایمانی نامیده است.
ابنقدامه نیز در ذیل این آیات پنچ فایده ذکر کرده که اولین آن این است که قرآن، مسلمانهایی را که با یکدیگر در حال جنگ هستند و اهل بغی میباشند، از ایمان خارج نکرده و آنها را مؤمنان نامیده است . عینی نیز در ذیل این آیه اشاره کرده که خداوند اهل قتال را مؤمن دانسته و از ایمان خارج نکرده است.
البانی نیز در ذیل این آیه به مطلب عدم تکفیر اهل بغی اشاره کرده و گوید: خداوند در این آیه فرقه تجاوزگر را که با فرقه حق و مؤمن جنگ میکند، حکم به کفر نکرده است. ابنباز نیز به این مسئله اشاره کرده است که جنگ بین مؤمنان آنها را از دایره ایمان خارج نمیکند، هرچند موجب ضعف ایمان آنها میشود.
البته در روایات اهل سنت نیز به این مطلب اشاره شده است که بین دو طایفهای که در حال جنگ با هم بودند، به هر دو گروه، مسلمان اطلاق شده است؛ مانند این روایت که پیامبر فرمودند: «ابْنِی هذا سَیِّدٌ وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُصْلِحَ بِهِ بین فِئَتَیْنِ من الْمُسْلِمِینَ؛ این فرزندم آقاست و امید است که خداوند توسط ایشان بین دو لشکر بزرگ مسلمین (لشگر امام حسن۷ و معاویه) صلح برقرار سازد.»
بنابراین خداوند ایمان دو گروه را که با هم در حال جنگ هستند، نفی نکرده است و حکم به کفر آنها نمیکند، بلکه ذکر میکند که آنها اهل ایمان هستند و این ایمان است که موجب صلح بین آنها میشود؛ زیرا اگر یک طرف کافر بود در این صورت صلح معنا نداشت. پس طبق این منهج قرآنی نباید بعضی از مسلمانان برخی دیگر را تکفیر کنند، در حالی که خداوند حتی مسلمانان در حال جنگ را، از اهل ایمان شمرده است.
پاسخ به یک شبهه
ممکن است در این جا سؤالی مطرح شود که در برخی احادیث صحیح، جنگ و قتال مسلمانها با یکدیگر کفر تلقی شده است، در این صورت این روایات با این آیات که اهل قتال را مؤمن دانسته است، چگونه قابل جمع میباشد؟ مثلاً در روایات نبوی آمده است که: «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَقِتَالُهُ کُفْرٌ؛ ناسزا گفتن به مسلمان، فسق است و جنگیدن با او، کفر میباشد»، یا در روایت دیگر پیامبر فرمودند: «لَا تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّارًا یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ؛ بعد از من کافر نشوید تا با جنگ یکدیگر را نابود سازید.»
این شبهه چنین پاسخ داده شده است:
اولاً: مراد از کفر در این روایات و روایات شبیه آن، کفر اصغر است که موجب خروج از دین نمیشود، خلافِ کفر اکبر که موجب خروج از دین است. کفر اصغر، همان کفر عملى است. این نوع کفر، انسان را از دایره اسلام خارج نمىکند. گناهانى که در قرآن و سنت کلمه کفر به آن اطلاق شده است و به حد کفر اکبر نمىرسد؛ مانند کفران نعمت از این جملهاند، ولی کفر اکبر، انسان را از حیطه اسلام خارج کرده و اعمال را از بین مىبرد. البته این تقسیمی است که اهل سنت کردهاند.
ابنقیم جوزیه در کتاب مدارج السائلین بعد از تقسیم کفر به دو نوع اکبر و اصغر، میگوید: کفر اکبر موجب خلود در جهنم میشود، خلافِ کفر اصغر که مستحق عذاب است فقط، نه خلودِ در جهنم. وی در ادامه راه حلی را درباره این روایات «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَقِتَالُهُ کُفْرٌ» و غیره کرده و آنها را به کفر اصغر حمل کرده است . همچنین به پاسخ ابنعباس در رابطه با آیه (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ)؛ و آنها که به احکامى که خدا نازل کرده حکم نمىکنند، کافرند، اشاره کرده است که گفته است: مراد از کفر در این آیه، خروج از ملت نیست و این کافر مانند کسی نیست که به خداوند، فرشتگان، کتابها و پیامبران کفر ورزیده باشد. ابنتیمیه نیز شبیه همین توجیه را دارد.
ثانیاً: اطلاق واژه کفر بر این موارد از باب شدت و تغلیظ است. چنانکه ابنحجر در توجیه این روایات میگوید: فدل على أن بعض الأعمال یطلق علیه الکفر تغلیظا؛ اینها دلالت بر این دارد که اطلاق کفر بر برخی از اعمال به سببِ غلظت است و به معنی حقیقی؛ یعنی خروج از دین نیست.
پس این روایات ربطی به کفر به معنی خروج از دین ندارد، تا با آیات گفته شده، تعارض داشته باشد؛ بلکه مراد از کفر در آنها، کفر اصغر است که حتی مسلمان نیز به موجبِ برخی از گناهان ممکن است این نوع از کفر را داشته باشد. اگر در متون دینی درباره فعل یا باوری، واژه کفر استعمال شده باشد، همواره دال بر کفر اکبر؛ یعنی کفری که شخص را از دین خارج میکند، نیست. بنابراین در تکفیر باید توجه داشت که برداشتی ظاهری از متن نداشته باشیم و هر کفری را حمل بر کفر اکبر نکنیم؛ جنگ و قتال مسلمین با یکدیگر کفر تلقی شده، ولی بدون شک این کفر، کفر اکبر نیست.
ب) امر به اصلاح بین اهل نزاع
اولین وسیله علاجِ اختلاف، بین دو طایفه در حال جنگ، که قرآن به آن اشاره کرده است، امر به آشتی دادن بین آنهاست. چون خداوند فرمود: (فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما). این امر، تأکیدی از خداوند است بر مؤمنان که باید بین دو گروه مسلمان در حال جنگ، صلح برقرار کنند و اینکه آنها را به حکم کتاب الله دعوت کنند. همچنان که مفسرین به این امر اشاره کردهاند؛ مثلاً جصاص میگوید: این دستوری است به اصلاح بین دو طایفه در حال جنگ و این که به کتاب و سنت و رجوع از بغی فرا میخواند.
در این آیه امر به صلح، یک امر عامی است که باید بین این دو گروه متنازع انجام شود، بدون این که میل به یک طرف کرد و یا حکم به کفر آنها شود . باید بین آنها به عدالت صلح داد و تنها در صورتی که یک گروه بر دیگری بغی کند و از درخواست حکم به کتاب خدا امتناع کند، باید با طایفه متجاوز جنگید تا به حکم خدا گردن نهد. همچنان که مفسرین نیز به این مطلب اشاره کردهاند.
این صلح آن قدر اهمیت دارد که در یک آیه دو بار تکرار شده است. یکی اینکه در آغاز جنگ سعی در اصلاح بین آنها بکنید، دیگر این که اگر گروه متجاوز بعد از جنگ، زمینه اصلاح داشت، باز بین آنها به عدالت صلح دهید. نکته مهم در این آیه آن است که در هر بار، خداوند حکم به کفر آنها نکرده است بلکه با آنها معامله اهل ایمان کرده است. این صلح در آیه بعدی نیز تکرار شده است (فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ) تا به مسلمانان نشان بدهد که آشتی بهتر از تفرقه و اختلاف بین مسلمانان است. به همین سبب از این آیات فهمیده میشود که در اصلاح بین افراد و یا گروههای در حال نزاع، نباید حکم به تکفیر آنها کرد، بلکه باید بین آنها معامله اهل ایمان کرد.
ج) تأکید بر اخوت ایمانی
از روشهای قرآن در علاج و جلوگیری از تکفیر یکدیگر، تأکید بر اخوت ایمانی بین دو گروه مسلمان است. خداوند به صراحت تمام مؤمنان را برادر یکدیگر دانسته و میفرماید:( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)؛ مؤمنان برادر یکدیگرند.
اخوت در عقیده و دین به مراتب از اخوت در نسب، قویتر و پایدارتر است؛ زیرا برادری در نسب، در صورت مخالفت با دین قطع میشود، ولی اخوت در دین، با مخالفت با نسب، قطع نمیشود. به همین سبب است که خداوند به مؤمنان در حال جنگ
تأکید میکند که برادارن یکدیگر هستند تا بین آنها را اصلاح کند، گویا خداوند بر این امر تأکید میکند که مؤمنان که در حال جنگ با هم هستند، گویا در نسب و ولادت با یکدیگر برادرند.
ابنتیمیه در ذیل این آیه میگوید: با وجود این که مؤمنان درحال قتال با یکدیگر هستند، ولی آنها را برادر یکدیگر قرار داد، در حالی که خود خدا امر به قتال با اهل بغی و تجاوز کرده است، ولی هر بغی و ظلمی عموم مردم را از دایره ایمان خارج نمیکند. ذهبی نیز میگوید: این آیه، مؤمنانِ در حال جنگ را اهل ایمان دانسته و خبر داده است که آنها برادران یکدیگرند. درکتاب اعلام السنه نیز آمده است که خداوند با این آیه مؤمنان را توصیف به ایمان کرده و آنها را برادر ایمانی خطاب کرده است، و این نشان از آن دارد که چیزی از ایمان آنها را نفی نکرده است.
سعدی در تفسیر خود در ذیل این قسمت از آیه میگوید: این پیمانی از پیمانهای خداوند بین مؤمنان است، بر این که اگر شخصی در مشرق یا مغرب زمین به خدا، ملائکه، کتب، پیامبران خدا و روز قیامت ایمان دارد، او برادر دینی مؤمنان است و این اخوت موجب میشود که مؤمنان هر چه برای خود دوست دارند، برای برادران ایمانی خود نیز دوست داشته باشند و هر چه بر خود نمیپسندند، بر آنها نیز نپسندند. وی در ادامه این اخوت را راه علاج جنگ و تفرقه بین مؤمنان دانسته است، از این طریق که مؤمنان باید بین خود را که برادر هم هستند، اصلاح کنند.
چنان که قبلاً ذکر شد شأن نزول و سیاق این آیات درباره جنگ و نزاع بین دو گروه از مؤمنان است، ولی خداوند از هر دو گروه به ایمان یاد کرده و آنها را برادر ایمانی یکدیگر نامیده است، در حالی که آنها گناه کار و اهل بغی بودند. چنان که در روایات فراوان در کتب حدیثی، تفسیری، تاریخی و اعتقادی اهل سنت آمده است که حضرت علی، اهل جمل، صفین و نهروان را که علیه ایشان میجنگیدند کفار ندانسته بلکه آنها را برادر خود خطاب کرده است و آنها را فقط اهل بغی و نیز نافرمان معرفی کردهاند. در تفسیر بغوی آمده است: «أن علی بن أبی طالب رضی الله عنه سئل وهو القدوه فی قتال: أهل البغی عن أهل الجمل وصفین أمشرکون هم فقال لا من الشـرک فروا، فقیل: أمنافقون هم، فقال: لا إن المنافقین لا یذکرون الله إلا قلیلا، قیل: فما حالهم، قال: إخواننا بغوا علینا؛ از علی که پیشوا در جنگ اهل بغی بود درباره اهل جمل و صفین پرسیده شد که آیا مشرکند. حضرت فرمود: از شرک فرار کردند. گفته شد: منافقند؟ حضرت فرمود: منافق که ذکر خدا نمیگوید مگر اند
ک. گفته شد: پس حالشان چگونه است؟ فرمود: آنها برادران ما هستند که از ما نافرمانی کردند.»
مثل همین روایت درباره اهل نهروان نیز نقل شده است.
ناگفته نماند که جنگ حضرت علی با این گروهها طبق دستور صریح پیامبر بوده است، چنان که حضرت علی فرمودند: «عَهِدَ إِلَى رَسُولُ الله فِى قِتَالِ النَّاکِثِینَ، وَالْقَاسِطِینَ، وَالْمَارِقِینَ؛ رسول خدا، از من براى جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین پیمان گرفت.» این روایت با چندین سند و در دهها کتاب اهل سنت نقل شده است.
طبق این روایات، حضرت با اهل جمل، صفین و نهروان، معامله اسلام کرده و حکم به ایمان ظاهری آنها داده و برادر ایمانی خود خطاب کرده است؛ و الا افرادی مثل معاویه در این که باطناً کافر بودند، شکی نیست، همانطور که خود حضرت علی به این مطلب اشاره کرده است. آن حضرت در نامه ۱۶ نهج البلاغه، خطاب به یاران خود میفرماید:
وَأَعْطُوا السُّیُوفَ حُقُوقَهَا وَوَطِّئُوا لِلْجُنُوبِ مَصَارِعَهَا وَاذْمُرُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَى الطَّعْنِ الدَّعْسِیِّ وَالضَّرْبِ الطِّلَحْفِیِّ وَأَمِیتُوا الْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ . فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَبَرَأَ النَّسَمَهَ مَا أَسْلَمُوا وَلَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَأَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ؛
حق شمشیرها را ادا کنید، و پشت دشمن را به خاک بمالید، و براى فرو کردن نیزهها، و محکمترین ضربههاى شمشیر، خود را آماده کنید، صداى خود را در سینهها نگه دارید که در زدودن سستى نقش به سزایى دارد. به خدایى که دانه را شکافت، و پدیدهها را آفرید، آنها اسلام را نپذیرفتند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند، و کفر خود را پنهان داشتند و آن گاه که یاورانى یافتند آن را آشکار ساختند.
حضرت علی در باطن، کسانی را که با او میجنگیدند مسلمان نمیدانست، ولی در ظاهر چون اظهار اسلام کردند با آنها معامله اسلام کرد و آنها را برادران ایمانی خطاب کرده و در ظاهر حکم به کفر آنها نکرد.
بنابراین قرآن با برادر ایمانی دانستن مؤمنان، به ویژه در حال جنگ و نزاع، جلوی تکفیر مؤمنان را گرفته است و آنها را که اهل بغی هستند، از ایمان خارج ندانسته است، بلکه با برادر خواندن آنها، میخواهد جلوی اختلاف و تفرقه را گرفته و صلح را با این روش برای آنها به ارمغان بیاورد. همچنان که در آیات دیگر، قاتل و ولی دم را برادر یکدیگر دانسته است: (فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ)؛ پس اگر کسى از سوى برادر (دینى) خود، چیزى به او بخشیده شود، (و حکم قصاص او، تبدیل به خونبها گردد)، باید از راه پسندیده پیروى کند.
بخش سوم) تاکید بر عظمت خون مسلمان و حفظ آن
الف) قتل مؤمن، برابر قتل تمام مردم است
مهمترین چیزی که موجب حلال شدن خون مسلمان میشود، تکفیر است. همچنانکه گفته شد تکفیر نسبت دادن اهل قبله به کفر است. در قرآن کریم، موضوع قتل و کشتار بهاندازهاى اهمیّت دارد که کشتن یک نفر به ناحق، برابر کشتار تمام بشر به شمار مىآید و احیاى یک نفر، برابرِ احیاى تمام بشر است. به همین سبب، قرآن برای این که از ریختن خون مسلمان به ناحق، جلوگیری کند، قتل یک نفر را برابر قتل تمام مردم دانسته است:
(مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ)؛ به همین دلیل، بر بنى اسرائیل مقرّر داشتیم که هر کس، انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسانها را کشته و هر کس، انسانى را از مرگ رهایى بخشد، چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است. و رسولان ما، دلایل روشن براى بنى اسرائیل آوردند، ولی بسیارى از آنها، پس از آن در روى زمین، تعدّى و اسراف کردند.
منظور این است که قتل یک نفر، به مثابه قتل تمام مردم شده است و شکی نیست که هدف، مبالغه در شرح مجازات قتل عمد عدوانی و بزرگ نشان دادن چنین کاری است، همان طور که که قتل تمام خلایق برای هرکس امر عظیمی است قتل یک نفر نیز چنین است، همچنان که فخر رازی به این مطلب اشاره کرده است.
قرطبی نیز در این باره از ابنعباس چنین نقل میکند:
معنای این آیه چنین است که کسی که یک نفر را بکشد و حرمتش را از بین ببرد، مانند این است که تمام مردم را کشته است و کسی که از کشتن یک نفر دست بکشد و خونش را به خاطر ترس از خدا حفظ کند، مانند این است که تمام مردم را زنده کرده است.
سعدی نیز در تفسیر خود در ذیل این آیه میگوید:
زمانی که شخصی به قتل کسی که مستحق کشتن نیست، اقدام میکند، این آیه نشان میدهد که بین این مقتول و فردِ دیگر فرقی نیست و این نفس اماره است که قاتل را برای کشتن وسوسه میکند و اگر قاتل چنین کاری را بکند گویا تمام مردم را کشته است؛ همچنین اگر شخصی، از کشتن کسی که نفس بر کشتن آن وسوسه میکند، از خوف خدا دست به چنین قتلی نزند، گویا تمام مردم را زنده کرده است.
البته برخی از مفسران معتقدند منظور از احیا در «و من أحیاها» این است که کسی سبب بقای نفسی را مثلاً با نهی قاتلِ آن شخص یا با نجات دادن شخص از مهلکهها فراهم بسازد.
روایات فراوانی نیز در تأیید همین آیه از زبان پیامبر، برای جلوگیری از ریختن خون ناحق، نازل شده است که به دو مورد اشاره میکنیم:
«لا یَزَالَ الْمُؤْمِنُ فی فُسْحَهٍ من دِینِهِ ما لم یُصِبْ دَمًا حَرَامًا»؛ مؤمن از جانب دین اسلام پیوسته در گشایش و فراخی قرار دارد، مادامیکه خون حرامی نریخته باشد.
روایت دیگر این است:
«من قَتَلَ مُعَاهَدًا لم یَرِحْ رَائِحَهَ الْجَنَّهِ»؛ هرکس شخصی را که در پناه اسلام است، به ناحق بکشد، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.
ب) عذاب شدید در انتظار قاتل مؤمن
خداوند در آیه دیگری نیز برای جلوگیری از خونریزی، عذابهای شدیدی برای قاتل ذکر کرده است، تا با این روش، اهمیت حفظ نفس مؤمنان را بیان کرده باشد:
(وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً)؛ و هر کس، فرد با ایمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازاتِ او دوزخ است؛ در حالى که جاودانه در آن مىماند؛ و خداوند بر او غضب مىکند؛ و او را از رحمتش دور مىسازد؛ و عذاب عظیمى براى او آماده مىسازد.
قرآن در این آیه پنج مرتبه از مجازات را برای کسی که عمداً مؤمنی را به قتل برساند، ذکر میکند:
۱. مجازات جهنم ۲. جاودانگی در جهنم ۳. خشم خداوند ۴. لعنت خداوند ۵. عذاب عظیم؛ که این نشان از بزرگ بودن جرم است؛ چنان که ابنعثیمین (مفتی وهابیت) نیز به این مسئله در ذیل همین آیه اشاره کرده است:
«إن العمد أعظم جرماً من أن تدخله الکفاره و لیس فیه إلا هذا الوعید الشدید وهذا القول أصح»؛ همانا قتل عمد جرمش بزرگتر از آن است که در اِزای آن کفاره داد و درباره این قتل چیزی نیست (آن را جبران نمیکند) مگر وعده عذاب شدید. این صحیحترین قول است.
هم¬چنانکه در این دو آیه ملاحظه شد، خداوند از طریق بزرگ جلوه دادن کشتن مسلمان، توجه ویژه به حفظ نفس و مقرر کردن عذابهای سخت، برای قاتلِ مؤمن، سعی در جلوگیری از تجاوز به حقوق مؤمنان، به ویژه نفس آنها کرده است، ولی گروههای تکفیری با کافر دانستنِ دیگران و نادیده گرفتن این آیات، خون مسلمانان (بزرگ و کوچک) را به ناحق ریختند که به مواردی از آنها اشاره خواهیم کرد.
بخش چهارم) امر به چنگ زدن به ریسمان خدا و اطاعت اولی الامر
دستور چنگ زدن به ریسمان خدا و عدم تفرقه
یکی از راههای قرآن برای علاج تکفیر، چنگ زدن همه مسلمانان به کتاب خدا و سنت رسول و دوری از تفرقه است:
(اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ)؛ و همگى به ریسمان خدا (قرآن، اسلام و هر گونه وسیله وحدت)، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دل هاى شما، الفت ایجاد کرد، و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید! و شما بر لبِ حفرهاى از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد. این چنین، خداوند آیات خود را براى شما آشکار مىسازد، شاید هدایت شوید.
طبری در ذیل این آیه میگوید: خودتان را به ریسمان خداوند بیاویزید و به دین خدا و پیمان او؛ یعنی الفت و اجتماع بر حق و تسلیم امر الهی بودن، که در کتابش به آن عهد بستهاید، تمسک کنید. بعد از این که خداوند امر به اتحاد کرد، از تفرقه نیز نهی کرده و فرمودند: «وَ لا تَفَرَّقُوا»؛ یعنی که از دین خدا و عهدی که با او بستهاید (متحد بودن در اطاعت خدا و رسولش) جدا نشوید.
قرطبی نیز در تفسیر آیه میگوید: «فإن الله تعالى یأمر بالألفه وینهى عن الفرقه فإن الفرقه هلکه والجماعه نجاه»؛ خداوند امر به الفت کرده و از تفرقه نهی فرموده است، زیرا در تفرقه هلاکت و در جماعت، نجات است.
در آیه دیگر، بعد از این که امر به اطاعت خدا و رسولش شده است، به نتیجه تفرقه که از بین رفتن قدرت و شوکت است، اشاره شده است:
(وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ)؛ و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (شوکت) شما از بین نرود! و صبر کنید که خداوند با صابران است.
تفرقه و اختلاف، بزرگترین عامل ضعف است. یکی از چیزهایی که موجب تفرقه میشود، تکفیر مسلمانان است، ولی تمسک به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) از اسباب وحدت بین مسلمانان است که راه را برای اختلاف و جدایی مسلمانان از همدیگر، میبندد. قرآن نیز به این موضوع اشاره کرده است و رجوع به خدا و رسولش را از راههای رفع اختلاف بیان کرده است:
(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً)؛ ای کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر (اوصیاى پیامبر) را! و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) براى شما بهتر، و عاقبتش نیکوتر است.
بنابراین یکی از دستورهای قرآن این است که آحاد امت اسلامیبا یکدیگر متحد باشند؛ نقطه مقابل این آموزه قرآنی، آموزش استعماری میباشد که در صدد است تا میان مسلمانان اختلاف بیندازد و عدهای، گروهِ دیگر را تکفیر و لعن کنند.
تکفیر، حق خدا و رسول
بعد از بیان روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر، ضروری است به این بحث نیز پرداخته شود که چه کسانی اجازه تکفیر دارند؟ آیا هر کسی میتواند دیگران را در جرگه کفار داخل کند؟ تکفیر در چه صورتی جایز است؟
همچنان که علما گفتهاند، تکفیر مسئلهای شرعی است که به دست خدا و رسول میباشد و کسی حق ندارد مسلمانی را متهم به کفر کند؛ مگر این که دلیل شرعی قطعی داشته باشد. شهرستانی در این باره میگوید: «لان التکفیر حکم شرعی» امام قرانی نیز معتقد است کفر یک مسئله شرعی است نه عقلی. ابنحجر هیثمی نیز میگوید: «التکفیر حکم شرعی سببه جحد»؛ تکفیر حکم شرعی است که سببش حجد است.
ابنتیمیه که به عنوان رهبر فکری و عقیدتی وهابیت شهرت گرفته است، تکفیر را یک مسئله فقهی دانسته و معتقد است تکفیر، حق الله است و کسی حق ندارد هیچ کسی را کافر بداند و به این حق خداوند تجاوز کند و مسئله تکفیر از جمله مسائلی است که فقط خدا و پیامبر(ص) میتوانند در آن اظهار نظر کنند.
وی در کتاب الاستغاثه میگوید:
اهل علم و سنت، مخالفان خود را تکفیر نمیکند، هرچند آن مخالف، این اهل علم و سنت را تکفیر کند، زیرا کفر، حکم شرعی است؛ پس انسان حق ندارد در این موضوع مقابله به مثل کند و او را تکفیر کند. هم¬چنان که اگر کسی تو را تکذیب و یا به اهلت تجاوز کند، حق نداری او را تکذیب و یا به به اهلش تجاوز کنی؛ چون کذب و زنا حق الله است. هم¬چنین تکفیر نیز حق الله است و هیچ کس حق تکفیر ندارد مگر این که خداوند و رسولش شخصی را تکفیر کنند. هم¬چنین تکفیر شخص معین و جواز قتل او، بستگی به این دارد که از طرف رسول خدا دلیلی باشد که تکفیر مخالف او جایز است؛ وگرنه هرکسی که جاهل به دین است تکفیر نمیشود.
وی در جای دیگر نیز نقل میکند که وجوب و تحریم، ثواب و عقاب، تکفیر و تفسیق کار خدا و رسولش میباشد و کسی در این خصوص نمیتواند دخالت کند. همچنین در جای دیگر میگوید: هیچ کس حق ندارد که احدی از مسلمانان را تکفیر کند هرچند خطا و اشتباه کرده باشد مگر این که دلیل بر این تکفیر داشته باشد.
ابنقیم، شاگرد مشهور ابنتیمیه، نیز میگوید: «الکفر حق الله ثم رسوله بالشـرع یثبت لا بقول فلان»؛ کفر، حق خدا و سپس رسول خداست که با شرع ثابت میشود نه با گفته کسی.
ابن عثیمین نیز که از عالمان بزرگ وهابیان است، تکفیر را حق خدا و رسول خدا دانسته و معتقد است کسی که دیگری را تکفیر کند در حقیقت، خود آن شخص کافر است. وی گوید:
پناه به خداوند، کسانی که مسلمانان را تکفیر میکنند از امت اسلامی خارج و شکی نیست که آنها جزء کفار هستند، زیرا پیامبر خبر داده است که کسی که به برادر خود بگوید: ای کافر؛ به یکی از آن دو برمیگردد، اگر کسی که تکفیر شده واقعاً کافر باشد پس او کافر است، ولی اگر آن شخص در واقع کافر نبود گویند کافر است. لذا انسان باید زبان و قلبش را از تکفیر مسلمانان نگه دارد و این تکفیر حق خدا و رسول اوست و هر کس را تکفیر کنند آن شخص کافر است، هرچند در نزد ما مسلمان باشد و هر کس را تکفیر نکنند او مسلمان است، هرچند کسی بگوید آن شخص کافر است.
ولید بن راشد بن عبدالعزیز السعیدان درکتاب الاجماع العقدی که ۶۱۹ مطلب از مسائل مورد اتفاق اهل سنت را ذکر کرده است، تکفیر را نیز از مواردی دانسته است که اهل سنت اتفاق دارند که حق شارع است. وی مینویسد: «وأجمعوا على أن التکفیر حق للشارع فلا نکفر إلا من کفره الله تعالى و رسوله۶»؛ اهل سنت اجماع دارند که تکفیر حق شارع است و ما کسی را تکفیر نمیکنیم مگر این که خدا و رسولش او را تکفیر کرده باشند.
حمد محمد بوقرین بعد از این که تکفیر را حکم شرعی دانسته است میگوید: «رای شخصی در مسئله تکفیر دخالتی ندارد، زیرا این مسئله شرعی است، نه عقلی، و کافر کسی است که خدا و رسول، او را کافر بداند نه غیر.»
بنابراین وقتی معلوم شد که تکفیر، حق خدا و رسولش است، کسی حق ندارد در این خصوص به حدود الهی تجاوز کند، مگر این که دلیل قطعی از جانب شرع داشته باشد، همچنان که علمای اهل سنت به این مسئله اقرار کردهاند. ذهبی تکفیر را فقط در صورتی جایز میداند که دلیل قطعی داشته باشد. وی خطاب به علما میگوید: «فما ینبغی لک یا فقیه أن تبادر إلى تکفیر المسلم إلا ببرهان قطعی»؛ بر تو ای فقیه شایسته نیست که بر تکفیر مسلمانی مبادرت کنی مگر این که برهان قطعی داشته باشی.
شوکانی نیز، که از بزرگان مشهور اهل سنت است، تکفیر را با دلیل روشن جایز دانسته و میگوید: «من میگویم بدان که حکم بر مرد مسلمانی که از دین خارج شده و در کفر داخل شده است، بر شخص مؤمن به خدا و قیامت شایسته نیست مگر این که دلیلی روشنتر از آفتاب داشته باشد.»
عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب نیز در این خصوص مینویسد: «واجب است کسی در مسئله تکفیر، حرفی را به زبان نیاورد مگر با علم و برهانی از جانب خدا و از این که کسی را با فهم و استحسان عقلی خود خارج از دین اسلام بداند پرهیز کند، زیرا اخراج کسی از دین اسلام و یا ادخال کسی به دین اسلام از بزرگترین امور دین است.» و در ادامه متذکر میشود که در مسئله تکفیر باید نصّی از طرف معصوم؛ یعنی پیامبر(ص) داشته باشیم و چه بسا شیطان، افراد زیادی را در اینباره فریب داد و حکم به اسلام کسی کردند که کتاب، سنت و اجماع حکم به کفر او کرده بود و حکم به کفر کسی کردند که کتاب، سنت و اجماع حکم به اسلام آن شخص کرده بود.
همچنین ابنالوزیر، که از بزرگان علمای یمین است، معتقد است حتی در صورتی که دلیل بر کفر کسی وجود داشته باشد، باید جانب احتیاط را در مورد تکفیر او رعایت کرد. وی مینویسد:
جمهور علما وقتی تکفیر کسی را که دلیل، اقتضای تکفیر او میکند، ترک و جانب احتیاط را میگیرند، به طریق اولی باید درمورد کسی که نصی بر کفر او نیست، احتیاط و تقوا را در این صورت رعایت کرد.
وی در ادامه به این سؤال نیز پاسخ میدهد که در صورت وجود نص چرا باید دست از تکفیر کشید، مهمترین دلیل را، عدم تکفیر خوارج به وسیله حضرت علی۷ دانسته و میگوید: با این که خوارج به حضرت بغض و کینه داشتند و این بغض هم نشانه نفاق آنها بود و با این که آنها علی۷ را تکفیر کردند ولی حضرت آنها را تکفیر نکرد.
با مطالبی که از علمای بزرگ اهل سنت و وهابی نقل کردیم، روشن شد که تکفیر، حق الله میباشد و کسی غیر از خدا و رسولش نمیتواند دیگری را تکفیر کند، مگر این که دلیل شرعی و قطعی – نه ظنی- داشته باشد و در صورت وجود دلیل قطعی نیز باید احتیاط را رعایت کرد و اگر بدون دلیل بخواهد مسلمانی را تکفیر کند، خودِ او کافر است همچنان که ابنعثیمین اشاره کردند.
روش تکفیریها و مخالفت با قرآن در تکفیر مسلمانان
تکفیر در تاریخ جوامع اسلامی پیشینهای دارد، اما میتوان پیدایش فرقه وهابیت را نقطه عطفی در تاریخچه مبحث تکفیر در بین مذاهب اسلامی دانست؛ چون تا پیش از پیدایش وهابیت، که خود را بازگو کننده اسلام خالص میشمرد؛ تکفیر ایده اصلی هیچ فرقه و مذهبی از مذاهب اسلامی نبوده است. فقط در منطق بزرگان وهابیت است که تکفیر جایگاهی بر جسته و رکنی غیر قابل تغییر دارد.
وهابیت معتقدند که تنها خودشان مسلمانند و هر کس که مخالف اعتقاداتشان باشد، مشرک است؛ به سببِ همین اعتقاد، کشتن اهل سنت و علمای اسلام را جایز میدانند. سهارنپوری به این مطلب در کتاب خود اشاره کرده است. آلوسی نیز در کتاب تاریخ نجد به این امر اذعان کرده است که وهابیان، مسلمانان را از انجام حج منع کرده و در تکفیر مخالفان خود مبالغه کردند. در کتاب السحب الوائله نیز آمده است که: هرکس با محمد بن عبدالوهاب مخالفت میکرد، او را تکفیر کرده و خونش را مباح میدانست. البته برادر محمد¬بن¬عبد الوهاب نیز به این مطلب اشاره کرده است که بردارش هر کس را که مخالف او باشد کافر میدانست.
ابنغنام، از مورخان وهابی، در کتابش مینویسد: اکثر مسلمانان در آغاز قرن دوازده هجری یعنی قبل از قیام محمد بن عبدالوهاب، مشرک بوده و به ارتداد جاهیلت برگشته بودند. مؤلف در این کتاب به شدت از محمد بن عبد الوهاب تمجید و حمایت کرده است.
عالمان وهابی تنها طریق نجات را پیروی از راه آل شیخ دانسته و مخالفان خود را گمراه و اهل جهنم میدانند. با همین تکفیرها بود که جان مردان، زنان و کودکان را بر خود حلال دانستند؛ همچنان که جبرتی در کتاب تاریخی خود به این جنایت اشاره کرده است: مردان را کشته و زنان و کودکان را اسیر کردند که این مرام وهابیان است . ابنبشر نیز چنین اعتراف میکند که وهابیان، خون هزاران نفر را در ممالک اسلامیبه زمین ریختند.
وهابیت با تکفیر مسلمانان، دستورهای قرآن را که امر به اخوت بین مؤمنان و عدم تکفیر مسلمانان کرده است، نادیده گرفته و خون مؤمنان را که قرآن به بزرگی از آن یاده کرده است، به ناحق بر زمین میریزند، که این عین مخالفت با منطق و روش قرآن است. اهل سنت از دست تکفیرهایِ وهابی، در طول تاریخ در امان نماندند، ولی شیعیان بیشترین قربانی این تکفیر در طول تاریخ بودهاند، تا آن جا که محمد بن عبدالوهاب نه تنها شیعیان را تکفیر کرده، بلکه شک کنندگان در کفرِ آنها را نیز کافر دانسته و میگوید: «ومن شک فی کفرهم بعد قیام الحجه علیهم فهو کافر»؛ کسی که در کفر شیعیان شک کند بعد از این که حجت برای آنها تمام شده باشد، او کافر است.
افندی از جمله افراد تکفیری بود که خطرناکترین فتوا را درباره تکفیر شیعیان در طول تاریخ صادر کرده است. محمد امین، مشهور به ابنعابدین، از فقهای مشهور احناف در کتاب تنقیح الفتاوی الحامدیه، فتوای مشهور عبدالله افندی درباره تکفیر و جواز قتل شیعیان را بیان کرده و این حرف او را نیز نقل کرده است که اگر کسی در کفر و قتل شیعیان شک یا توقف کند کافر است. وی جریان فتوایی افندی را چنین نقل کرده است:
در مجموعهای از رسالههای شیخ الإسلام عبدالله افندی در سال ۱۱۴۶ هـ ق، پس از مراجعتش از مدینه منوره این گونه دیدم که سؤال شده بود: نظر شما درباره کشتن شیعیان، به خاطر خروج آنان بر حاکم اسلامی و یا کفر آنان چیست؟ اگر به سبب کفر باشد علت کفر آنان چیست؟ و در صورت اثبات کفر اگر توبه کردند، آیا توبه و اسلام آنها مانند مرتد پذیرفته میشود، یا مانند کسی که پیامبر را سب کند، پذیرفته نمیشود و باید کشته شوند؟ و اگر کافر هستند آیا حدّ قتل جاری میشود یا کفر؟ و آیا جایز است از آنان جزیه گرفته و کشته نشوند و زنانشان به بردگی گرفته شوند؟ وی در پاسخ مینویسد: «أَنَّ هَؤُلَاءِ الْکَفَرَهَ وَالْبُغَاهَ الْفَجَرَهَ جَمَعُوا بَیْنَ أَصْنَافِ الْکُفْرِ وَالْبَغْیِ وَالْعِنَادِ وَأَنْوَاعِ الْفِسْقِ وَالزَّنْدَقَهِ وَالْإِلْحَادِ وَمَنْ تَوَقَّفَ فِی کُفْرِهِمْ وَإِلْحَادِهِمْ وَوُجُوبِ قِتَالِهِمْ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ فَهُوَ کَافِرٌ مِثْلُهُمْ»؛ این کافران ستمگر و جنایت کار (منظور وی شیعیان است)، همه انواع کفر، ستم، فسق و بی دینی را در خود جمع کردهاند. کسی که در کفر، شرک، بی دینی و قتل آنان شک و تردید کند خود کافر است…! این گروه کافر(شیعیان)، توبه کنند یا نکنند کشتنشان واجب است چرا که اگر توبه کنند و مسلمان شوند باید حد بر آنان جاری شود و حدّ چنین کسی کشتن اوست و پس از قتل حکم مسلمان را دارند و اگر توبه نکنند کشته و احکام کفار بر آنها جاری میشود. به همین جهت باقی گذاردن آنان و دریافت جزیه جایز نیست، بلکه باید کشته شوند و زنان و فرزندانشان نیز به کنیزی گرفته شوند، چون حکم فرزند، تابع مادر است.
این در حالی است که قاضی ایجی می¬گوید: «جمهور فقیهان و متکلمان اهل سنت بر این امر اتفاق دارند که نمی¬توان احدی از اهل قبله را تکفیر نمود….» قاضی سبکی نیز می¬گوید: «اقدام بر تکفیر مؤمنین جداً دشوار است. و هر کسی که در قلبش ایمان است، تکفیر اهل هوا و بدعت را دشوار می¬شمرد، در صورتی که اقرار به شهادتین دارد؛ زیرا تکفیر امری دشوار و خطیر است.»
نتیجه
قرآن به عنوان منبع اولیه مسلمانان، اولین کتابی است که تکفیر مسلمانان را محکوم کرده است. قرآن برای این که جلوی تکفیر را بگیرد و این پدیده را علاج کند، راه هایی را فرا روی مسلمانان قرار داده است: یکی از آنها، شتاب نورزیدن در تکفیر دیگران و شک نکردن در اسلام کسی است که به ظاهر ادعای اسلام میکند. راه دیگر توصیف به ایمان کردن مسلمانانی است که با هم در حال جنگ هستند و تأکید بر اخوت ایمانی بین آنها. همچنین با دستور دادن به اصلاح بین اهل نزاع، جلوی اختلاف و تکفیر را گرفته است. قرآن با بزرگ نشان دادن خون مؤمن، در حفظ او کوشیده است تا مبادا کسی با تکفیر، به حقوقش تجاوز کند. رجوع به اولوالامر از جمله روشهای قرآن در علاج پدیده خطرناک تکفیر است. در ادامه به این نکته اشاره شده که تکفیر مسئلهای شرعی است که حق خدا و رسول است و کسی حق ندارد بدون دلیلِ قطعی، دیگری را کافر بداند. همچنین به روش غلط و غیر قرآنی تکفیریها اشاره شد که با این که مخالفانشان مسلمان بودند ولی آنها را تکفیر کرده و خونشان را بر خود مباح دانستند.
منابع
۱. قرآن
۲. ابن وزیر، محمد بن نصر المرتضى، إیثار الحق على الخلق فی رد الخلافات إلى المذهب الحق من أصول التوحید، چاپ دوم: دار الکتب العلمیه، بیروت ۱۹۸۷م.
۳. ابن باز، عبدالعزیز، مجموع فتاوى العلامه عبد العزیز بن باز، تحقیق اشرف على جمعه، محمد بن سعد الشویعر، ریاض [بی¬نا، بی¬تا].
۴. ابن بشر، عثمان بن عبد الله، عنوان المجد فی تاریخ نجد، چاپ چهارم: مطبوعات داره الملک عبد العزیز، ریاض [بیتا].
۵. ابنتیمیه، احمد بن عبدالحلیم، الإستغاثه فی الرد على البکری، تحقیق عبدالله بن محمد سهلی، چاپ اول: دار الوطن، ریاض ۱۴۱۷.
۶. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، کتب و رسائل و فتاوى شیخ الإسلام ابنتیمیه، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، چاپ دوم: مکتبه ابنتیمیه، ریاض [بی¬نا].
۷. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ، الفتاوى الکبرى لشیخ الإسلام ابنتیمیه، تحقیق قدم له حسنین محمد مخلوف، دار المعرفه، بیروت [بیتا].
۸. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ، درء تعارض العقل والنقل، تحقیق عبد اللطیف عبد الرحمن، دار الکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۷ق/۱۹۹۷م.
۹. ابنحجر، ابو العباس احمد بن محمد بن علی، الصواعق المحرقه على أهل الرفض و الضلال و الزندقه، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله ترکی، کامل محمد الخراط، چاپ اول: مؤسسه الرساله، بیروت ۱۴۱۷ق/۱۹۹۷م.
۱۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی بن حجر ابو الفضل، فتح الباری شرح صحیح البخاری، تحقیق محب الدین الخطیب، دار المعرفه، بیروت [بی تا].
۱۱. ابنقیم، احمد بن ابراهیم بن عیسى، توضیح المقاصد وتصحیح القواعد فی شرح قصیده الإمام ابنالقیم، تحقیق زهیر الشاویش، چاپ سوم: المکتب الإسلامی، بیروت ۱۴۰۶ق.
۱۲. ابنحزم، علی بن احمد، الإحکام فی أصول الأحکام، چاپ اول: دار الحدیث، قاهره ۱۴۰۴.
۱۳. ابنحمید، محمد بن عبدالله ابنحمید، نجدی حنبلی مفتی مکه، السحب الوائله علی ضرایح الحنابله، مکتبه امام احمد [بیجا، بیتا]۱۴. ابن عابدین، محمد أمین بن عمر بن عبد العزیز عابدین دمشقی حنفی، العقود الدریه فی تنقیح الفتاوى الحامدیه، [بینا، بیجا، بیتا]۱۵. ابنعبدالوهاب، سلیمان، الصواعق الهیه فی الرد علی الوهابیه، چاپ سوم: دار الشفقه، استانبول ۱۳۹۹ق.
۱۶. ابنعثیمین، محمد بن صالح بن محمد عثیمین، شرح ریاض الصالحین، دار الوطن للنشر، ریاض ۱۴۲۶ق.
۱۷. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، الشرح الممتع على زاد المستقنع، چاپ اول: دار ابنالجوزی، ۱۴۲۲-۱۴۲۸.
۱۸. ابن قیم، محمد بن ابی بکر ایوب زرعی، مدارج السالکین بین منازل إیاک نعبد وإیاک نستعین، تحقیق محمد حامد فقی، چاپ دوم: دار الکتاب العربی، بیروت ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م.
۱۹. ابنکثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، مکتبه المعارف. بیروت [بیتا].
۲۰. ـــــــــــــــــ، تفسیر القرآن العظیم، دار الفکر، بیروت ۱۴۰۱ق.
۲۱. آلوسی، شهاب الدین سید محمود، تاریخ نجد، تحقیق محمد بهجه اثری، مکتبه دار المدبلولی، قاهره [بیتا].
۲۲. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
۲۳. ایجی، عضد الدین عبد الرحمن، کتاب المواقف، تحقیق عبد الرحمن عمیره، چاپ اول: دارالجیل، بیروت ۱۴۱۷ق/۱۹۹۷م.
۲۴. البانی، محمد ناصر، فتنه التکفیر، چاپ دوم: دار ابن خزیمه، ریاض [بی¬تا].
۲۵. بخاری، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق مصطفی دیب البغا، چاپ سوم: دارابنکثیر، یمامه بیروت ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷.
۲۶. بزار، ابو بکر احمد بن عمرو، البحر الزخار (مسند البزار)، تحقیق محفوظ الرحمن زین الله، چاپ اول: مؤسسه علوم القرآن، مکتبه العلوم و الحکم، بیروت ۱۴۰۹ق.
۲۷. بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، تحقیق خالد عبد الرحمن العک، دار المعرفه، بیروت [بی¬تا].
۲۸. بوقرین، حمد محمد، التکفیر – مفهومه و أخطاره و ضوابطه. [بینا، بیجا، بیتا].
۲۹. بیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، دار الفکر، بیروت [بیتا].
۳۰. تفتازانی، سعد الدین مسعود، شرح المقاصد فی علم الکلام، چاپ اول: دار المعارف النعمانیه، پاکستان ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م .
۳۱. ثعلبی، ابوإسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم، الکشف والبیان، تحقیق الإمام أبی محمد بن عاشور، چاپ اول: دار إحیاء التراث العربی، بیروت ۱۴۲۲ق/۲۰۰۲م.
۳۲. جبرتی، عبدالرحمان بن حسن جبرتی، عجائب الاثار، تحقیق عبدالرحمان عبد الرحیم، چاپ سوم، دارالکتب المصریه، قاهره [بیتا].
۳۳. جصاص، احمد بن علی رازی، أحکام القرآن، تحقیق محمد صادق قمحاوی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت ۱۴۰۵ق.
۳۴. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغه وصحاح العربیه، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، چاپ چهارم: دار العلم للملایین، بیروت ۱۴۰۷ق.
۳۵. حسین بن غنام، تاریخ نجد، چاپ چهارم، دارالشروق، ۱۴۱۵ق.
۳۶. حکمی، حافظ بن أحمد بن علی، أعلام السنه المنشوره [بینا، بیجا، بیتا].
۳۷. حوالی، سفر بن عبدالرحمن، شرح العقیده الطحاویه، دارالمعرفه [بیجا، بیتا].
۳۸. ذهبی، ابو عبد الله محمد بن عثمان، سیر أعلام النبلاء، تحقیق شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم عرقسوسی، چاپ نهم: مؤسسه الرساله، بیروت ۱۴۱۳ق.
۳۹. ــــــــــــــــ، المنتقى من منهاج الاعتدال فی نقض کلام أهل الرفض والاعتزال، تحقیق محب الدین الخطیب [بینا، بیجا، بیتا].
۴۰. رازی شافعی، فخر الدین محمد بن عمر تمیمی، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، بیروت ۱۴۲۱ق/۲۰۰۰م.
۴۱. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق محمد سید گیلانی، دارالمعرفه، لبنان [بی¬تا].
۴۲. رضى، شریف، نهج البلاغه للصبحی صالح، تحقیق و تصحیح فیض الإسلام، چاپ اول: هجرت، قم ۱۴۱۴ ق.
۴۳. زبیدی، محمد مرتضى حسینی، تاج العروس من جواهر القاموس، تحقیق جمعی از محققین، دارالهدایه [بیجا، بیتا].
۴۴. سبکی، الیواقت و الجواهر [بینا، بیجا، بیتا].
۴۵. سعدی، عبد الرحمن بن ناصر، تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان (تفسیر السعدی)، تحقیق ابنعثیمین، مؤسسه الرساله، بیروت ۱۴۲۱ق/۲۰۰۰م.
۴۶. سهارنپوری، عقائد علماء اهل السنه الدیوبندیه (المهند علی المفند)، مولانا خلیل احمد سهارنپوری، تحقیق دکتر سید طالب رحمان، چاپ اول، ریاض [بی¬تا].
۴۷. شوکانی، محمد بن علی بن محمد، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایه والدرایه من علم التفسیر، دارالفکر، بیروت [بی¬تا].
۴۸. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، السیل الجرار المتدفق على حدائق الأزهار، تحقیق محمود إبراهیم زاید، چاپ اول: دار الکتب العلمیه، بیروت ۱۴۰۵.
۴۹. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، نیل الأوطار من أحادیث سید و الأخیار شرح منتقی الأخبار، دار الجیل، بیروت ۱۹۷۳م.
۵۰. شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل والنحل، تحقیق محمد سید گیلانی، دار المعرفه، بیروت ۱۴۰۴.
۵۱. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب، جامع البیان عن تأویل آی القرآن (تفسیرطبری)، دار الفکر، بیروت ۱۴۰۵.
۵۲. عبدالحمید عمر، أحمد مختار، معجم اللغه العربیه المعاصره، چاپ اول: عالم الکتب، ۱۴۲۹ق/۲۰۰۸م.
۵۳. عبدالمنعم، محمود عبدالرحمان، معجم المصطلحات والالفاظ الفقهیه، دار الفضیله [بیجا، بیتا].
۵۴. عقدی، ولید بن راشد بن عبدالعزیز السعیدان، الإجماع العقدی [بینا، بیجا، بیتا].
۵۵. علماء نجد، الدرر السنیه فی الأجوبه النجدیه، تحقیق عبد الرحمان بن محمد بن قاسم، چاپ ششم. [بینا، بیجا، بیتا].
۵۶. عینی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد، عمده القاری شرح صحیح البخاری، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بی¬تا].
۵۷. غرناطی کلبی معروف به شاطبی، إبراهیم بن موسى لخمی، الموافقات فی أصول الفقه، تحقیق عبدالله دراز، دار المعرفه، بیروت [بی¬تا].
۵۸. قرافی، أبو العباس احمد بن ادریس صنهاجی، الفروق أو أنوار البروق فی أنواء الفروق (مع الهوامش)، تحقیق خلیل المنصور، چاپ اول: دار الکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۸ق – ۱۹۹۸م.
۵۹. قرطبی، ابوعبد الله محمد بن احمد بن ابی بکر بن فرح، الجامع لأحکام القرآن، دار الشعب، قاهره [بی¬تا].
۶۰. مقدسی، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامه، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، چاپ اول: دار الفکر، بیروت ۱۴۰۵.
نویسنده وحید خورشیدی
کنگره بین المللی خطر جریانات تکفیری