مشرق: آیت ا… حاج میرزا عبدالکریم حقشناس تهرانی در سال ۱۲۹۸ شمسی در خانواده ای متدین در تهران متولد شدند. نام پدرشان علی و نام خانوادگیشان صفاکیش بود. پدر در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به علیخان شهرت داشت. او سه فرزند داشت: ولی، کریم و رحیم. منزل مسکونی پدریشان در خیابان عین الدوله یا ایران کنونی قرار داشت که جزو محلات نجیب تهران حساب میشد. پدر در ایام صباوت فرزندان خویش وفات یافت؛ ولی مادرشان تا آن زمان که ایشان به سن پانزده شانزده سالگی برسند در قید حیات بود.
عنایت امیرالمونین علی (ع) به مادر آیت الله حق شناس
از مادر بزرگوارشان به نیکی یاد میکردند، و برای او طلب مغفرت داشتند، و خود را وامدار ایشان میدانستند. میفرمودند: «مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به خوبی قرآن و مفاتیح را میخواند، و حتی آیات مبارکۀ قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص میداد. او این فهم وشناخت را به خوابی که از امام امیرالمؤمنین علیهالسلام دیده بود، مربوط میدانست. در آن رؤیا ایشان حضرت وصی (علیهالصلوه والسلام) را دیده بود که به او دو قرص نان میدهند. یکی از آنها را شیطان میرباید؛ اما او موفق میشود که دیگری را حفظ کرده و بخورد. بعد از این که صبح از خواب برخاسته بود، دیگر میتوانست قرآن را بشناسد، و بخواند.»
«اینقدر باید از این چوب ها بخوری، تا آدم شوی»
در مورد دقت و مواظبت او در امر تربیت فرزندان میفرمودند: «روزی ناظم مدرسه مشق نوشته های مرا دید، عادت من این بود که خطوط مشقهای مدرسه را، سربالا مینوشتم. یعنی اول نوشته روی خط بود؛ اما رفته رفته از خط خارج شده و رو به بالا می رفت. او با تشر به من گفت چرا نردبان درست کردهای؟ دستت را بیاور. آنوقت با چوب آلبالویی که به دست داشت، ده بار بر کف دست من زد. دستم ورم کرده بود. ظهر در خانه دست ها را به مادر مرحومهام نشان داده و شکایت کردم، گفتم: مادر ببین دستم مثل نان تافتون شده است. فرمود: اگر ناظم با من محرم بود، دست او را میبوسیدم، و تشکر میکردم. اینقدر باید از این چوب ها بخوری، تا آدم شوی». در مورد پدر نیز یک نمونه می فرمودند که: «روزی با برادر بزرگترم در کوچه بازی میکردم که پدر رسید. برادر بزرگتر به یک سو فرارکرده و من به یک سو رفتم، پدر آمده بود که ما را تنبیه کند. آن روزها خانواده های نجیب، بازی کردن در کوچه ها را برای بچه ها بد می دانستند. خالهام مرا نجات داده به آغوش گرفت، و به دفاع از من برخاست، و گفت: نمیگذارم بچهام را تنبیه کنید.» این نوع برخورد از نوع تربیت های قدیمیبوده و امروزه منسوخ شده است؛ اما ایشان از پدر و مادرشان که اینقدر به سرنوشت فرزند خود می اندیشیدند، تقدیرکرده و می فرمودند: «زحمات ایشان مایه تربیت ما بود «بعد از فوت پدرشان، مادر همچنان فرزندان خویش را در کفالت داشت؛ اما با وفات مادر-رضوانالله علیها- با این که عموهایشان در قید حیات بودند، و ممکن بود همه بچه ها به خانه عموها بروند؛ ولی دایی بزرگ حاجمیرزاعلی سود بخش مقدم، پیشقدم شده و گفته بود: «از میان بچه ها کریم به منزل ما بیاید. او فرزند ما باشد.» بدینترتیب دو سه سالی در منزل دایی به سر بردند. در این دوره به دبیرستان دارالفنون می رفتند. حاج دایی می خواست ایشان بعد از دورۀ درس به بازار برود، به کسب و کار بپردازد، و شاید بعدها با خانواده ایشان پیوندی پیدا کند. رسم روزگار هم همین بود. از آن طرف، دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد؛ راهی که برادران ایشان بر آن رفتند، و در وزارت امور خارجه به مقامات رسیدند؛ اما تقدیر خدای رحیم چیز دیگری می خواست، و ایشان در اواخر دوره دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شده بود.
سخن شیخ محمدحسین زاهد(ره) و تغییر سرنوشت شاگرد
اما این انقلاب روحی که ایشان را از جمع فارغالتحصیلان دارالفنون جدا و شیفته مسائل معنوی و علوم دینی کرد، چه بود؟ هیچکس از آن اطلاعی ندارد ! اما من به یاد دارم که خود ایشان فرموده بودند: «من در همان سنین از مادر مرحومهام خوابی دیدم. ایشان در عالم رؤیا دست دراز کرد، و لامپ برق سقف اطاق را با سیم آن کند، و به دست من داد.» لامپ همچنان روشن مانده بود، یک چراغ پرفروغ که در زندگی ایشان روشنایی یافت؛ و دل اگر روشن شد انسان راه درست وبهتررا میبیند، و فکر میکنیم ایشان به دنبال این خواب، به درک محضر عالم عامل ثقه الاسلام شیخ محمدحسین زاهد موفق میشوند. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد(ره) تحصیلات زیادی نکرده بود؛ اما آنچه را که خوانده بود بهخوبی می دانست، و بسیار وارسته و از دنیا گذشته و زاهد بود، و بهعنوان یک مربی، بسیار کارآمد و موفق بهحساب می آمد. شاگردان تربیت شده بسیاری داشت که بعضی از آنها بعدها به مقامات عالی رسیدند. استاد وقتی از اوضاع زندگی ایشان آگاه میشوند، می فرمایند: «برای یک مؤمن شایسته نیست که دست بر سفره دیگران داشته باشد.» این مقدمه یک تغییر منزل بلکه تغییر سرنوشت بود.
درخواست حقوق کمتر برای انجام ادای واجبات دین!
بدین ترتیب از خانه دایی خارج شده و در یکی از حجرات مسجد جامع تهران – در کنار شبستان چهلستون – سکونت میگزینند. اینجا خانه ای مستقل یافته بودند. البته کاری برای گذران حداقل زندگی لازم بود. لذا به دنبال کار برآمدند. در بازار راهی باز میشود، و ایشان که ریاضیات جدید و زبان فرانسه را به خوبی می دانست، قبول میکند کار حساب و کتاب یکی از تجار را به عهده بگیرد. این شغل در آن روزگار، میرزائی خوانده میشد، و اصطلاح حسابداری هنوز در عرف مردم رایج نشده بود. ایشان می فرمودند: «دفتر حساب دو نوع بود: حساب عادی و حساب دوبل.» ایشان با این که حساب دوبل هم بلد بود، و این حساب پیشرفتهتر و حقوق آن بیشتر بود، آن را رد کرده و همان حساب ساده را به عهده گرفت. بر سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ایشان از مقدار حقوق می پرسد. آنها بین۲۰ تا ۲۵ تومان میگویند، و ایشان پیشنهاد ۳ تومان می دهد، تعجب میکنند، و می پرسند چرا؟ می فرمایند: «من حقوق کمتری میگیرم تا بتوانم نمازم را سر وقت بهجا آورم، و بعدازظهر هم بتوانم به درسم برسم.»
با این کلام من معالجه شدم !
ایشان بهعنوان تأثیر تربیت استاد می فرمودند: «در آن اوایل که برای تحصیل علوم دینی به محضر استاد رسیده بودم، روزی به ایشان عرض کردم: این دایی بنده هیچ توجهی به بنده ندارد -مرحوم دایی بنده خیلی متمکن بود – استاد فرمود: چه گفتی بابا جان؟ گفتم: ایشان پولدار است؛ اما توجهی به من ندارد. فرمود: این توقع، شعبه ای است از محبت دنیا که در قلب تو رسوخ کرده است، زودزود باید این را از قلبت خارج کنی، دایی کدام است!؟ باید بگویی خدا، و از امام زمان صلواتا… و سلامه علیه بخواهی. ایشان بعد از نقل این واقعه اضافه می فرمودند: آقا همانطور که طبیب جسمانی معالجه میکند، طبیب روحانی هم معالجه میکند. با این کلام من معالجه شده بودم؛ حالا ببینید تربیت چه اثری میبخشد. یک آقا شیخ رضا علمایی بود، و قریب نود سال سن داشت.مرد خوبی بود. مدتی بعد به من رسیده گفت: من رفتم پیش دایی شما و شهریه کلانی برای شما قرار گذاشتم. گفتم: به اجازه چه کسی رفتی؟ – من همان آدم قبلی بودم. این تأثیر درس های اخلاقیست که اینجور آدم را عوض میکند – روز قیامت در حضور پیغمبر صلیا… علیه و آله و سلم گریبان تو را خواهم گرفت. گفت: بابا من رفتم احسان کردم. گفتم: نخیر احسان نبود. باید بروی به دایی من بگویی اگر تو پول می خواهی، حواله بده به من برای شما بفرستم. اما اگر دایی حواله می داد، من از کجامی توانستم این حواله را پرداخت کنم؟ البته روی قوۀ قلب و توجه به مقام مقدس امام زمان این حرف را زده بودم. گفتم: توبهات این است که باید بروی به دایی بگویی که ایشان گفت: من پول ضرور ندارم، و اگر تو پول می خواهی، می توانی به من مراجعه کنی. اگر نروی و این ها را به داییام نگویی، من از سر تقصیر تو نمیگذرم.
استاد به من گفت تو به جایی می رسی!
ایشان در همان یکی دوران اولیه به نزد استاد – شیخ محمد حسین زاهد – می روند، و عرضه می دارند که من اعمال و رفتار روزانهام را محاسبه و مکتوب کرده و به نزد شما می آورم که ملاحظه کنید، و درست و نادرست آن را معین بفرمایید. مرحوم زاهد می پذیرد. فردا که محاسبه اعمال خودشان را به نزد استاد می برند، هشت صفحۀ یک دفترچه را پر کرده بود. استاد می فرماید: چقدر حرف زدی؟ من وقت ندارم این مقدار چیز مطالعه کنم. ایشان میگویند: چشم. روز بعد نوشته های محاسبه های اعمال ایشان فقط دو صفحه بود. وقتی آن را به استاد نشان می دهند، می فرماید: تو به جایی می رسی! کسی که با اراده در یک روز توانسته است این مقدار از حرف زدن غیرلازم خودش را کم کند، به جایی خواهد رسید.
انتخاب استاد در عالم رؤیا / کسی که تا پایان عمر تربیت آقای حقشناس را بهعهد داشت
البته بعد از مدتی ایشان از تعلیمات اخلاقی آقا شیخمحمدحسین زاهد(ره) مستغنی می شوند، و از او درخواست استاد بالاتر میکنند. بعد هم به همراهی این عالم وارسته یا به تنهایی، به محضر بزرگان علمای تهران می روند، تا از آن میان استادی انتخاب کنند.سرانجام مرحوم آیت ا… میر سید علی حائری (ره) معروف به مفسر را مییابند.
میفرمودند: شب قبل از این که ما به محضر ایشان برسیم، در عالم رؤیا سید بزرگواری را به من نشان دادند، که بر منبری نشسته بود، و او بایستی سمت تربیت مرا بهعهده بگیرد. فردا وقتی به محضر آیت ا… حائری رسیدیم، همان بود که دیشب دیده بودم، و آن بزرگوار تا پایان عمر خویش( ۱۳۱۳ ش) سمت تربیت آقای حقشناس را بهعهده داشته -اند .
در اینجا بازگفتن یک مطلب مهم لازم به نظر می آید. ایشان یک روز مطلبی فرمودندکه خیلی مبهم و مجمل بود، و ما جز مفهوم اندکی که از یک جمله مبهم می توان فهمید از آن نفهمیدیم. فرمودند:« در همان دوران جوانی، روزی در مسجد جمعه رو به قبله ایستاده و با امام عصر عرضه داشتم که اگر اینطور شدکه شد، وگرنه من در قیامت به حضور جد شما شکایت خواهم برد.» جواب داده شد. اما صحبت چه بود، و جواب چه؟ ما ندانستیم. سال ها بعد روزی با مرحوم حاج سیدابوالقاسم نجار سخن بود. او جریانی را نقل کرد؛ میگفت: «روزی به محضر آیتا… حاج میرزا عبدالعلی تهرانی رفته بودم. ورود من مصادف شد با خروج جوانی. من که خدمت جناب میرزا رسیدم، ایشان آن جوان را نشان داد، و فرمود: این را میبینی. او همه آن چه را فردا برای او اتفاق می افتد، وباید انجام بدهد در خواب میبیند. آن جوان آن روز آیتا… حقشناس بعد بود، و من فکر میکنم: این بینایی همان چیزی بود که ایشان از امام زمان خواسته بود.
می گفتند: اوائل گاه مسائلی پیش می آمد که از هیبت آیت الله حائری استادمان نمی توانستم به نزدیک رفته و از او سئوال کنم؛ اما خود ایشان، بدون این که من چیزی پرسیده باشم، در ضمن صحبت، جواب سئوال مرا می فرمود، و مرا از حیرت بیرون می آورد. بهیاد دارم چندین بار از ایشان شنیده بودم که می فرمودند: شبی که فردای آن امام رضوانا… علیه دستگیر شده و آن حوادث خونبار پیش آمد (پانزده خرداد سال۴۲) من در عالم رؤیا مرحوم استاد را دیدم که به اتاق منزل ما در کوچه غریبان آمدند، و در کنار در ورودی نشستند، و این حدیث قدسی را برای من خواندند که خدای متعال می فرماید: ها اناذا یابن آدم مطلعٌ علی احبائی، بعد فرمود: هرچه هست در لغت مُطّلِع است آن را ببین. من از خواب بیدار شده و کتاب لغت نگاه کردم. در لغت معنای اطلاع آمده بود که یعنی می داند، و قادر بر رفع مشکلات است.
حضرت ولی عصر عجلالله در خواب آیت الله حق شناس / توصیه اخلاقی حضرت ولی عصر به حاج آقا
ظاهراً حاج آقای حقشناس بعد از دبیرستان همانطور که کار میکردند، به جدیت تمام به تحصیل علوم دینی نیز مشغول بودند، و این علوم را با علاقه و شدت دنبال میکردند.
چندین بار از ایشان شنیده شد: «در اوایل دوران درس وتحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینهام خون می آمد. سل، مرض خطرناک آن دوران بود، و بیماری من احتمال سل داشت، و دکتر و دارو تأثیر نمیکرد. یک روز تمام ذخیره های خود را که از کار برایم باقی مانده بود، (حقوق، روزی یک ریال میشد؛ نیمی از آن را خرج و نیم دیگر را ذخیره می کردم) صدقه دادم. شب هنگام در عالم رؤیا حضرت ولی عصر عجلا… تعالی فرجه را زیارت کردم، و به ایشان التجا بردم. دست مبارک را بر سینهام کشید، و فرمود: این مریضی چیزی نیست، مهم مرضهای اخلاقی آدم است، و اشاره به قلب می فرمود. بیماری سینه بهبود یافت. بعد که به خدمت آیت الله میر سید علی حائری رسیده و جریان را بازگو کردم، اولین بار بود که لبخندی بر لبان ایشان دیده شد.خیلی تشویق فرمود، و اضافه کرد؛ اما مواظب باش که ناپرهیزی نکنی.خربزه وانگور نخوری! این عین همان چیزی بود که حضرت ولی عصر در خواب به من فرموده بودند.
معجزه برای فرار از سربازی در عصر سیاه رضا خان!
جریان سربازی پیش می آید، ایشان بایستی به سربازی می رفتند، و این چیزی نبود که در آن روزگاران ـ عصر اختناق سیاه رضا خانی ـ کسی به آن رضایت بدهد، و همه اگر می توانستند از سربازی فرار میکردند، هر کس برای فرار بهانه ای می جست. به همین جهت با کمک بعضی از آشنایان، شناسنامه را تغییر می دهند، و کریم به عبدالکریم و صفاکیش به حقشناس تبدیل میشود، سن هم ده، دوازده سال یا حتی بیشتر افزایش مییابد؛ لذا تولد ایشان در شناسنامه ۱۲۸۵ شمسی میباشد، و بااین مقدمه و عنایتی که همراهی کرد، مسئله سربازی حل شد.
می فرمودند: به محل آزمایشات پزشگی ارتش رفته بود -م تا تکلیف سربازیم مشخص شود. وقتی از پله های آن بالا می رفتم، قلبم به سرعت به تپیدن در آمده بود. پیش خودم میگفتم :من که نمی ترسم پس چرا قلب این چنین به تپش در آمده است!؟در محل معاینه، پزشگان ارتش قلبم را معاینه کردند. معاینه کننده به دیگری گفت: زودتر معافیت این را بنویس برود. دیگری علت سوال کرد:آخر چرا؟ او گفت : این جوان دو روز بیشتر زنده نیست. در هر صورت معافیت صادر شد، ومن بیرون آمدم. پائین پله ها ضربان قلب به حال عادی باز گشت.
آیت الله حقشناس با نهایت علاقه و عشق به درس و بحث ادامه میدادند، و چنانکه گفتیم: در کنار درس کار نیز میکردند. معالم را نزد آیت الله شاهآبادی تعلیم میگیرند. یک همدرس باهوش به نام شیخ حسن قهرمانی داشتند که آنقدر با استعداد بود که مرحوم آقای شاه آبادی فرموده بود: خود من با شما مباحثه میکنم. از همان دورانی که شرح لمعه می خواندند، یک همبحث و درس با استعداد و خوب دیگر پیدا میکنند به نام میرزا ابوالقاسم گرجی، که درس را ادامه می دهد، و به نجف می رود، و به مقام اجتهاد میرسد؛ اما بعد ها به دلایلی به دانشگاه رفته و با نام دکتر ابوالقاسم گرجی استاد ممتاز دانشگاه میشوند. ما ذکر خیر این همدرس را مکرر از زبان آقای حقشناس شنیده بودیم. مکرر می فرمودند:این هم مباحثه به استاد لمعه میگفت من شب به خدمت شما می آیم،وشمادلایل ومستندات نظریه های فقهی موجود در لمعه را بگوئید من می خواهم اعمال نظر واجتهاد کنم!
نامی از استاد لمعه، و قوانین ایشان نمی دانیم، و تنها از ایشان شنیده بودیم، بخشی از لمعه را نزد آیت… حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(ره) خواندهاند؛ اما در سطوح عالیه رسائل و مکاسب و کفایه ایشان یک استاد بزرگ داشتهاند که او را نمیشناسیم، و خود، نام او را نبردهاند. آیا این استادمرحوم آیت الله شیخ محمد حسین تنکابنی نبوده است که نام او را به طرق دیگری در جمع اساتید ایشان شنیده ایم، ویا کس دیگری است، نمیدانیم!وچرا این نام را ایشان پنهان داشتهاند؟ نمیدانیم. یک استاد دیگر این دوره، مرحوم آیت ا… حاج شیخ محمدرضا تنکابنی (ره ) بود که دانشمندی وارسته و بزرگ محسوب میشد، و افتخار شاگردی آخوند ملا محمدکاظم خراسانی(ره) را داشت. در همین دوران دوباره به محضر آیت الله شاهآبادی(ره) مشرف میشوند، و بخشی از کفایه را از درس آن عالم بزرگ می آموزند.از چگونگی این درس اصلا خبر نداریم. اما وقتی تدریس منظومه به محضر آیت الله شاهآبادی پیشنهاد شده بود، ایشان فرموده بود: من وقت ندارم؛ لذا قرار شد در ضمن راه از مسجد به منزل، درس گفته شود. وقتی از مسجد بیرون می آمدند، درس شروع میشد، و آیت ا… شاهآبادی شعر منظومه را از بر می خو ا -ند، و توضیح و شرح می فرمود.
من دیده بودم که ایشان مقایسه می کردند درس کفایه آیت ا… تنکابنی و آیت الله شاهآبادی را، و درس آیت الله شاهآبادی را ترجیح می دادند. در همین دوران به درس یک استاد بزرگ دیگر نایل میشوند، آیت الله شیخ ابراهیم امامزاده زیدی (ره) که مردی عارف و اخلاقی بود، و محضر درس آخوند ملا حسینقلی همدانی(ره)، استاد درجۀ اول اخلا -قی نجف را درک کرده و ملا واهل کمال بود.
توسل به حضرت ولی عصر عجلالله برای ادامه تحصیل
میفرمودند: «من برای آینده تحصیل به حضرت ولی عصر عجلالله فرجه الشریف متوسل شدم، در خواب، ایشان را زیارت کردم. آن حضرت در همان عالم رؤیا کمر مرا گرفتند، و در نجف به زمین گذاشتند؛ اما از بس هوا گرم بود، عرض کردم سوختم، سوختم. باز کمر مرا گرفتند، در وسط مدرسه دارالشفا قم به زمین نهادند. آن جا را موافق یافتم.» بعد ها وقتی به قم رفته بودند، در مدرسه «دارالشفا» که متصل به مدرسه فیضیه است حجره پیدا کرده بودند. متصدی حجره ها مرحوم شهید صدوقی بود، کلید همان حجره ای را به من داد که در عالم خواب به من داده شده بود.
نقل میکردند: «در این مدرسه یکسال همراه کسی در حجره بودم که او از بیداری قبل از اذان صبح امتناع داشت، و به من اجازه نمی داد ساعت را قبل از اذان کوک کنم. چاره ای نداشتم، آزار همحجره جائز نبود. تمام آن یکسال، نماز شبم را در طول روز قضا خواندم. در نتیجه این صبرواستقامت، سال آینده خداوند توفیق عنایت فرمود، با امام رضوانالله علیه همحجره شدم که این یک خوشبختی بود.
آنروز حوزه علمیه قم، در سال های بعد از وفات بنیان گذار خویش آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوانالله علیه به سر می برد. زعمای حوزه عبارت بودند از آیت الله حجت(ره)، آیت الله سید محمد تقی خوانساری(ره) و آیت الله سید صدرالدین صدر(ره)، و چون هیچکدام مرجعیت عام نداشتند، با کمک یکدیگر حوزه را اداره میکردند. آنها مردان بزرگی بودند، بسیار بیهوی و تارک حشمت و جاه، و از نظر دانش بلندمرتبه؛ آیت ا… حقشناس به درس فقه آیت الله حجت(ره) می روند که تمام این دوره درس را نوشتهاند، و این تقریرات؛ جزو نوشته های ایشان باقی است. در درس اصول هم به محضر آیت الله خوانساری (ره) حاضر میشوند، و یک دوره تقریرات این درس هم هنوز باقی مانده است.
اگر می دانستم تو شاگرد آقای شاهآبادی هستی، امتحانت نمیکردم!
من خودم از ایشان شنیدم که به درس خارج مکاسب آیت الله خوانساری نیز حضور یافتهاند. در اوان ورود به قم، به محضر امام خمینی -رضوانالله علیه- می رسند، و از ایشان اجازه ورود به درس فلسفهشان:اسفار را می خواهند. می گفتند: همینطور که حرکت میکردیم، امام یک آجر از روی زمین برداشت، و فرمود: ماهیت این چیست؟ من عرض کردم: ماهیت این آجریت آن است. بعد از چند سئوال دیگر فرمود: پیش چه کسی درس خوانده ای ؟ من عرض کردم: آیت ا… شاهآبادی، فرمود: اگر می دانستم تو شاگرد آقای شاهآبادی هستی، امتحانت نمیکردم.
در آن سال ها هنوز آیت ا… العظمیبروجردی رضوانا… علیه در بروجرد به سر میبردند، و به قم نیامده بودند. البته فضلای قم، ایشان را میشناختند، و قدر و ارزش علمی ایشان را می دانستند. لذا گروهی از این فضلا تابستان ها به بروجرد می رفتند تا از محضر ایشان استفاده کنند. آیت الله حقشناس وآیت الله سلطانی و نیز استاد شهید مطهری از این گروه بودند. در سال ۱۳۲۳ شمسی آیت الله العظمیبروجردی(ره) به درخواست و اصرار مکرر علما بزرگ و فضلای قم، بعد از سفر برای معالجه در تهران، به قم وارد شده و برای زعامت حوزه و عهدهداری مرجعیت، در آن شهرسکونت میکنند.
حاج آقای حقشناس می فرمودند: «من شب خواب دیدم که همه علمای بزرگ در صحن اتابکی حرم حضرت معصومه سلاما… علیها جمع هستند. تمام اطراف این صحن دور تا دور، از علما پر بود. آقای بروجردی از یکی از در های صحن وارد شدند. همه علما به احترام ایشان قیام کردند، و ایشان از ابتدای در ورودی به تعارف و احترام به علمای حاضر پرداختند، و من دیدم ایشان کوله پشتی باربران را بر دوش دارند، و همینطور که در برابر آقایان علما که در آن جا حاضرند، احترام و کرنش میکنند، کوله پشتی بالا و پایین می رود. فردا به محضر ایشان رفتم، و خواب را عرضه داشتم، فرمود: این بار شریعت است که به دوش من نهاده شده است. امیدوارم آن را به سلامت به دست صاحبش برسانم.
کسی که توانست تشنگی های معنوی ایشان را سیراب کند
ایشان به تمام آرزوی خودش رسیده بودند، و در وجود آیت الله بروجردی(ره) استادی را یافته بودند، که جامع همهچیز بود، و هم میتوانست تشنگی های معنوی ایشان را سیراب کند، و هم نیاز های علمی او را برآورد. حضور آیت الله بروجردی در قم حوزه ای نوین بنیاد نهاد. علم و دانش نضج تازه یافت، و تحقیق در رجال و حدیث و فقه واصول ،علاوه بر این ها درس تفسیرحتی معقول، همراه با عشق و شور به درس خواندن در این حوزه تازه پا به راه افتاد. آیت الله حق شناس درتمام درس های فقه و اصول استاد خویش آیت الله بروجردی شرکت کرد، وهمه را نوشت، و امروز این تقریرات در شمار میراث علمی ایشان باقی است.
آنقدر درس خواندند، و مطالعه کردند که دچار خونریزی بینی شدند!
آیتالله حقشناس آنقدر درس می خواندند، و مطالعه میکردند که طبق فرموده خودشان بارها گرفتار خونریزی بینی شده بودند، و در نهایت در امتحانات دروس آیت ا… بروجردی(ره)به شاگرد اولی می رسند. ثمره زحمات ایشان اجتهاد مطلق در علوم دینی بود که مرتبتی بسیار بلند است، ایشان از پنج تن از بزرگان اساتید حوزه اجازه اجتهاد دریافت کردند که از آن جمله می توان به اجازه آیت اللهالعظمی حاج شیخ عبدالنبی عراقی(ره) و آیت الله حاج سید احمد زنجانی(ره) اشاره کرد. ایشان دردهه چهل، سفری چند ماهه به عتبات عالیات داشتند. دراین سفر مرحوم آیت الله خویی به دیدن ایشان می آیند. محل ملاقات، منزل اخوان مرعشی(رهما)بود که از دوستان ایشان و فضلای نامدار نجف بودند؛ از قبل قرار بحثی نهاده شده بود. دوشب، هرشب، حدود سه ربع ساعت بحث بر سر طهارت یا نجاست اهل کتاب به میان آمد.
آیت الله خویی خطاب به آقای حقشناس : «در اجتهاد ایشان تردیدی نیست.»
یکی از دوستان ایشان که در این سفر همراه بود، نقل میکرد، همین که آیت الله خویی بر زمین نشستند، به تعارفات مرسوم پرداختند؛ اما هنوز تعارفات ایشان تمام نشده بود که آقای حقشناس همانطور که طبق معمول چشم بر زمین انداخته بود، بحث را شروع کرد، و چنان به جد بحث میکرد که آیت الله العظمی خویی سراپا گوش شده بود. بحث که تمام شد، تازه، مجلس، دوستانه شد، و تعارفات به راه افتاد، و بعد آقای خویی فرموده بودند: «در اجتهاد ایشان تردیدی نیست.»
شریک بحثی در قم داشتند به نام میرزا حسین نظرلوئی تبریزی(ره) که از افاضل تلامذه مرحوم آیت الله حجت(ره) و داماد مرحوم آیت الله قزوینی(ره) بوده و به فضل و تقوا موصوف بود، ایشان علاقه تام و ارادت کاملی به وی داشت. همبحث دیگر ایشان در درس ها آیت الله حاج شیخ علی پناه اشتهاردی(ره)، استاد فقه و اصول و کلام و معلم اخلاق حوزه علمیه بود.
شب بیست یکم محرم سال ۱۳۷۳ قمری مطابق با سال ۱۳۳۱ شمسی شیخمحمدحسین زاهد به لقاء الهی رفت. ایشان وصیت کرده بود که برای اداره و امامت نماز مسجدشان، آیت ا… حقشناس را دعوت کنند، و فرموده بود که: «ایشان علما و عملا از من جلوتر است.» بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم می روند، و به محضر آیت ا… بروجردی (ره) میرسند، و از ایشان درخواست میکنند که حاج آقای حقشناس را برای امامت مسجد امینالدوله که در کوچه چهل تن بازار تهران واقع بود، مأمور کنند. آیت الله بروجردی طبق نقل کسانی که در این جمع به محضرشان رفته بودند، فرمودند : «شما فکر نکنید، یک طلبه است که به تهران می آید، شما مرا به همراه خود به تهران میبرید.»
آیت ا… حقشناس می فرمودند: «بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود. قم برای من، محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود و به هیچ وجه میل به آمدن به تهران را نداشتم.» روزهای سختی بر ایشان گذشته بود. به مشورت با امام رضوانا… علیه می روند، ایشان می فرمایند: «وظیفه است، باید بروید.» عرض میکنند: «شما چرا نمی روید؟» ایشان می فرمایند: «به جدم قسم اگر گفته بودند: روح الله بیاید، من می رفتم. »
ایشان به هر نحو بود، به تهران می آیند. تأیید جدی مرحوم آیت الله بروجردی(ره) برای ایشان، شأن و شخصیت مقبولی ایجاد میکند. مردم و شاگردان مرحوم آقای زاهد(ره) به ایشان روی می آورند. طلاب تهران برای دروس حوزوی به نزد ایشان می آیند.
آنوقت که بنده به محضر ایشان مشرف شدم، از روز ایشان چیزی مطلع نشدم؛ اما عصرها یک درس خارج فقه برای طلاب داشتند، و شب های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه برای مردم صحبت میکردند، در این دروس عمومی، احکام شرعی و تفسیر و اخلاق گفته میشد. برای ما که جوان بودیم، آن چه ایشان می فرمود، حکم آب حیات داشت، و اگر یک شب به دلیلی مواعظ ایشان تعطیل میشد، مثل ماهی از آب بیرون افتاده، شده بودیم. در اوایل جوانی دستور یافته بودند که به عنوان بخشی ازراه و رسم سلوک، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند: «نماز جماعت واول وقت، نماز شب و درس و بحث. »
ما در ضمن درس های ایشان اشاره ای به این جریان یافتهایم، که برای شما می آوریم. البته ایشان درنقل واقعه کوشیدهاند که معلوم نباشد از چه کسی سخن به میان می آید. بیان خود ایشان این است: «یک وقتی بنده مشرف شدم حضرت عبدالعظیم – علیهالسلام – در آن اوایل آمدنم به مسجد بود. از اول بنایم این بود که نمازم در اول وقت و به جماعت باشد. همه جماعت ها خوانده شده بود. فقط جماعتی که باقی مانده بود، نماز آیت ا… شیخ محمد تقی بافقی(ره) بود – که آن خبیث لامذهب(رضاخان) آنقدر بهصورت ایشان زده بود که صورت خرد شده بود – ما که نشسته بودیم، فرمود: «برای چه نشستهاید؟» گفتم: «ما نشستهایم که نماز را با شما بخوانیم.» گفت: «نماز من جبیره ای است سه ربع طول میکشد!» ما گفتیم: «یک ساعت هم طول بکشد ما نشستهایم.» در این بین، جوانی بود.
ایشان از او پرسید: «شما اهل کجا هستی؟» گفت: «اهل همین دوروبرها.» گفت: «بابا جان نهارت را خوردهای» گفت: «نه آقا ما اول نماز می خوانیم، بعد نهار می خوریم.» گفت: «تو برای چه آمده ای؟» گفت: «ما برای نماز اول وقت آمدهایم، و این از خصوصیات(اوامر) امام زمان صلواتا… و سلامه علیه است.» آیت ا… بافقی از عشاق امام زمان بود. گفت: «بارکا… بگو ببینم مولای من چه فرموده است؟» گفت: «آقا من مجاز نیستم همه را عرض کنم.» گفت: «هر چه فرموده است بگو.» گفت: «مولای شما و من فرمودند که: نمازت را باید اول وقت بخوانی و جماعت را ترک نکنی.» آیت ا… بافقی گریه کرد، چون عرض کردم عاشق امام زمان بود. گفت: «مولای من دیگر چه فرمود؟» گفت: «دومی را میگویم و از گفتن بقیه معذورم؛ » فرمودند: «نوافلی را که می خوانی در صدد نباش که مثلا این یازده رکعت – نماز شفع و وتر با آن ۸ رکعت – تمام بشود؛ اینها را خوب بخوان، با توجه بخوان، در کیفیت نماز سعی بکن نه در کمیت.» حالا من دیدم که همه نماز جماعت را خواندهاند، و آمدیم خدمت شما.»
بنابراین ایشان در حد مقدور این سه وظیفه را از دست نمی دادند. نماز جماعت ایشان تنها در صورتی تعطیل میشد که از پا افتاده مثلا بر تخت بیمارستان خوابیده باشند. به یاد دارم من و چند نفر از دوستان در سال ۷۰ شمسی، در محضر ایشان به عمره مشرف شدیم. معمول این است که عصر از مدینه حرکت میکنند. در راه نماز جماعت را به امامت ایشان خواندیم، شب هنگام به مکه رسیده، بعد از مقدمات برای اعمال عمره به مسجدالحرام رفتیم. این اعمال ۲ تا ۳ ساعت طول میکشد. دیر وقت شده بود؛ اما چندین ساعت به صبح مانده بود. ایشان با همه ناتوانی جسمانی و خستگی تا صبح بیدار ماندند که نماز شب و نماز جماعت صبح از دست نرود.
در همین سفر هر روز صبح در اتاقشان به خدمتشان می رسیدیم تا نماز صبح را به امامت ایشان بخوانیم، وارد اتاق که میشدیم، ایشان که نماز شب و کارهای دیگرشان را انجام داده بودند، مشغول تلاوت قرآن بودند. آن صحنه را فراموش نمیکنم.
آیت ا… حقشناس در این سالها که در تهران به تعلیم و تربیت مردم و طلاب مشغول بودند، میکوشیدند که دوستان و شاگردان و اطرافیان خویش را با دستورات شرعی و اخلاقی تربیت کنند؛ لذا هر یک از شاگردان، به مقدار نزدیکی با معظمله ضوابط دینی و اخلاقی را بیشتر مراعات میکرد، و در زندگی و کار، منظمتر و دیندارتر بود.
در تمام طول عمر مبارکشان و بهویژه در شروع انقلاب به جدیت از امام(ره) پیروی و افکار و نظرات ایشان را تأیید میکردند، و به شخص ایشان ارادت فراوان می ورزیدند. به یاد دارم که روزی کسی، از یکی از دوستان ایشان نقل کرده بود که او آیت ا… حاجسیداحمد خوانساری رضوانا… علیه را بر امام ترجیح داده است. ایشان به حدی ناراحت شده بودند که من کمتر دیده بودم. می فرمودند: «امام از همه چیزش در راه خدا گذشته است.» این در حالی بود که خود من وقتی که در تشییع جنازه مرحوم آقای خوانساری(ره) ایشان را زیارت کردم، فرمودند: آمدهام در این تشییع شرکت کنم که خداوند گناهان مرا بیامرزد. یعنی اینقدر به آیت ا… خوانساری(ره( ارادت داشتند.
در گذشته دورتر، جوانان آن روز مسجد امینالدوله را که شاگردان مرحوم آقای زاهد بودند، و ایشان تربیت آنها را بهعهده داشت، در تقلید به حضرت امام(ره) ارجاع داده بودند، و آنها همه مقلد امام شدند که این مجموعه، هسته مرکزی حزب موتلفه اسلامی و اولین یاران و همراهان مخلص امام (ره) بودند که بخشی از جریان نهضت، و انقلاب اسلامی را تشکیل دادند.
خصوصیات ممتاز استاد بزرگ ما آیت ا… حقشناس زیاد است، ما به چند خصوصیت بارز در آن میان نظر می اندازیم : بلا کشیم و ملامت کشیم و خوش باشیم.
صبر در بلایا و امراض صعب بود ویژگی کم نظیر حاج آقا
یک خصیصه ایشان که در بزرگان دیگر کمتر نظیر داشت، این بود که همه سیر و سلوکشان به صبر در محن و بلایا و امراض صعب بود. می فرمودند: «وقتی در قم، مدرسه بودم، هیچوقت شب درب حجره را از پشت نمیبستم؛ زیرا حالم بهطوری بود که احتمال می دادم، همین امشب از دنیا بروم، و مجبور باشند که در را بشکنند، و به این راضی نبودم.» به یاد دارم روزی ایشان می فرمودند: «یک وقت گله کرده بودم که همه عمر من به بلا و مریضی گذشته است.» آن شب در خواب به محضر حضرت ولیا… اعظم(ع) مشرف شده و آن حضرت فرموده بودند: در فلان وقت تو فلان مرض و گرفتاری را داشتی در عوض به تو فلان چیز را دادیم…» و همینطور شماره شده بود، و سرانجام ایشان به عذرخواهی پرداخته بودند.
یک روز این بنده با چند تن از دوستان به محضر ایشان رفته بودیم. بهتازگی مشکل قلبی داشتند، و مدتی در بیمارستان بستری شده بودند. ایشان برای ما توضیح می دادند که این مشکل چطور و چطور است. و آن وقت در حال گریه فرمودند: «خیلی راضی هستم! خیلی راضی هستم!» بار دیگر در محضرشان بودیم. همان تازگی ها در دستشویی لغزیده و بهصورت زمین خورده بودند که نیاز به دکتر پیدا شده و خونریزی و شکستگی و بخیه و پانسمان لازم شده بود. فرمودند: «یک زمین خیلی خوبی خوردم!» در ده – پانزده سال آخر فرمودند: «به من گفتهاند: می خواهی به کلاس بالاتر بروی؟ من جواب دادم: نمیتوانم. فرموده بودند: میتوانی! فرمودند: میخواهی استخاره کن ! استخاره خوب آمد.»
از آن به بعد همه روزگار ایشان در بلا و مریضی میگذشت، خیلی خیلی بیشتر از گذشته، و دیگر مریضی افاقه نمیکرد، از این مریضی به مریضی دیگر و گاهی چندین مریضی سخت در کنار هم. در این دوران ما می دیدیم که دیگر سکوت کامل دارند، و تسلیم محض بودند. در گذشته روزی در بیمارستان به عیادت ایشان رفته بودیم، فرمودند: «به من گفتهاند: یک سختی در پیش داری! من گفتم: عبادتم را می افزایم. گفتند: ممکن نیست. ناگزیر رضایت دادم.» در این دوران جدید دیگر چیزی نمیگفتند. نه برای شفا دعا میکردند، و نه به زیارت عاشورا پناه میبردند. گویی به آن چیزی رسیده بودند که امام سجاد (علیه افضل التحیه والسلام) می فرمود:« إن المراتب العالیه لا تنال الا بالتسلیم لله جل ثنائه وترک الاقتراح علیه والرضا بما یدبرهم به.» بار ها ما در طول دورانی که در محضر ایشان بودیم، میشنیدیم که از مرحوم استاد شهید آقای مطهری نقل میکردند: «اذا احبا… عبدا غطّه فی البلاءِ غطّا»
رسیدگی به حاجت مردم مهمترین مشغولیت حاج آقا حق شناس
انجام حوائج مردم برای ایشان بسیار مهم بلکه مهمترین مشغولیت بود. عبادات مستحب خودشان را برای کار مردم و حاجت آنان، تعطیل یا مختصر میکردند؛ البته در حد مقدور اینگونه کارهایشان پنهان بود، و ما که تا حدی نزدیک به ایشان رفت و آمد میکردیم، خبر نداشتیم، مثلا بعد ها خبردار شدیم که برای خانواده های زندانیان سیاسی شبانه کمک می فرستادند، و گاه حتی کارهای شاق بهعهده میگرفتند که کسی از یک گرفتاری نجات پیدا کند. با یکی از دوستان چندین سال پیش در حرم مطهر حضرت رضا علیهالسلام بودیم، با تلفن همراه به منزل ایشان تلفن کرد، عرض کرد: الان من در مقابل ضریح مطهر هستم چه کنم؟ فرمودند: دوستانت را دعا کن، و گویی این یک ورد بود بر زبان ایشان.
در تمام دوران سخت جنگ یعنی بمباران و موشکباران شهرها، با این که تهران خالی شده بود، تهران را ترک نکرده و به مسجد می آمدند، و دائما نگران مردم بودند. چندین بار برای رفع این بلاها، یک چله تمام زیارت عاشورا خواندند، و شرایط و آداب سخت آن را عمل میکردند؛ البته هر بار با پایان یا نیمه دوران زیارت، حمله های هوایی و موشکی قطع میشد. در این اواخر برای پایان یافتن جنگ یک دوره چهل روزه دیگر زیارت مبارک مزبور را خواندند، و دو ماه به پایان جنگ فرمودند: «تا دو ماه دیگر جنگ تمام است، و دو ماه بعد جنگ پایان یافت.»
«من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم»
خصوصیت سوم، احترام خاصی بود که ایشان خود نسبت به خانم ها رعایت میکردند، یا به دیگران سفارش میکردند، و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بد رفتار می کند، بسیار خشم میگرفتند. نسبت به همسر بزرگوار خودشان نیز نهایت ادب و احترام داشتند، و می فرمودند: «من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم، و خود را موظف می دانم که آن چه ایشان می خواهد فراهم کنم.» و بسیار کم اتفاق می افتاد که بدون ایشان به مسافرت بروند.
غیبت همه اعمال آدمی را بر باد می دهد
خصوصیت چهارم این بود که ایشان نسبت به گناه غیبت، سخت حساس بودند، این خصیصه همه علمای اخلاق، و اهل سیر و سلوک است. آنها معتقدند، به واسطه غیبت همه اعمال آدمیبر باد می رود. در اوائل جوانی از کسی غیبت میشنوند، ونمیدانم به چه علت امکان پیدا نمیشود که از او دفاع کنند. ناگزیر بودند که از غیبت شده حلالیت بطلبند. به نزد او می روند. او حاضر نمیشود که حلال کند. می فرمودند: به گریه افتادم، و حاضر بودم که دست و پای او را ببوسم، تا این که مرا حلال کند. وقتی او اینقدر اصرار و تواضع مرا دید، از من گذشت کرد.
آیت ا… حقشناس رضوانا… تعالی علیه همه وقت در مراقبۀ نفس خویش بودند؛ وروز های بزرگ امثال غدیر خم ویا مبعث تنها وصیتی که به دوستان ونزدیکان میکردند این بود که: «حداقل این یک روز مراقب باشید.» اما این نکته جالب است که هیچگاه کارهای غریب از ایشان دیده نمیشد. مانند همه آقایان علماء درس می خواندند، مباحثه میکردند، درس می فرمودند، نماز جماعت می خواندند، برای مردم موعظه میکردند، تفسیر میگفتند، و مسئله و احکام شرعی تعلیم می دادند، مشکلات مردم را حل میکردند، به کار آنها رسیدگی می کردند، وجوه شرعی مردم را به جایی که باید می رسانیدند، و برای جوانان عقد ازدواج می خواندند و… هیچچیز ظاهرا غریبی در رفتار و اعمال ایشان دیده نمیشد، و در واقع همه سیر و سلوکشان از یک طرف صبر، رضا و تسلیم در بلایا، امراض و مشکلات و از طرف دیگر خدمت به خلق خدا بود. و با همین راه و رسم به همهجا رسیده و کامیاب شدند. در این سال های آخر فرموده بودند: «من به همه آرزوهایم رسیدهام.» رحمۀ الله علیه رحمۀ واسعۀ